دیروز یکی از بچه ها که رفته بود بم، برگشت. می گفت "آنجا هم به ما نياز بود، هم نبود . تیاز بود چون کلی کار بود، نیاز نبود چون هیچ کاری نمی توانستیم انجام بدهیم" . اول این که این گروه زمینی رفته بودند و 21 ساعت تا به کرمان برسند طول کشیده ، آنجا که می رسند با بدبختی خودشان را به بم می رسانند. فردای روزی که می رسند می روند بهشت زهرا ، "آنجا دیدیم 70-80 نفر آدم منتظرن و هیچ جنازه ای نیست، یک وانت آمد همه سریع ماسک زدن و دستکش دستشان کردند که دیدند خانم ها هستند همه برگشتند" یا از آخر ایرانی بودن بعضی ها که "می دیدی طرف ماسک را در آورده دارد با مرده ها عکس می گیرد یادگاری"!!!!! به هر حال این ها به این نتیجه می رسند که اینجا کار خیلی مفیدی نمی توانند بکنند فردایش می روند
به مردم غذا بدهند "اما همه غذا داشتند"، رفته بودند مجروح ها را کمک کنند "باز هم نمی توانستیم کاری کنیم چون آنجا اصلا مجروح نبود همه منتقل شده بودند و کسانی را که بیرون می آوردند دیگر مجروح نبودند. از خود شهر هم می گفت "اگر این طرف شهر بایستی آن طرفش معلومه، هیچ دیواری باقی نمانده، یک مکان هایی از شهر اصلا نمی شود نفس کشید" . در مورد کمک ها هم "کمک ها را دارند می رسانند اما خیلی نامنظم، مثلا بستهء لباس ها را پرت می کنند از بالای کامیون. اما مثلا همه غذا دارند". در مورد آدم ها "بمی خیلی کم بود، از هر کس آدرس می پرسیدی می دیدی غریبه است".
***
دیشب کنسرت شهرام ناظری بود، هفتهء دیگر کامکارها، کلهر ، سراج ، محمد نوری ، ... تهران سال هاست این همه کنسرت با هم به خودش ندیده بود.
***
این روزها "بادمجون بم آفت نداره" گفتن آدم ها با سکوت بعدش یا گفتن یک چیزی شبیه این که "دیدی داره" همراه می شود
***
از دید مثبتی که این امدادگر سوئیسی دارد لذت بردم، از یک مملکت منظم بیای بی نظم ترین جای دنیا و باز هم حس همدردی باعث شود سعی کنی همه چیز را درک کنی.
No comments:
Post a Comment