امروز به برگزیدگان جشنواره خوارزمی جایزه می دادند، یکی از دوست های من دو تا کارت داشت (که کارت دوم را دعوت کننده با این عنوان داده بود که با boyfriendت بیا ) ، خلاصه کلی سخنرانی گوش دادیم . در این مراسم به دکتر محمودیان به خاطر پژوهش "مجموعه های تعیین کننده در ترکیبیات" که حیاتی (گویندهء اخبار) گفت :"مجموعه های تعیین کننده در ترکیبات" جایزه دادن ، بعد خاتمی سخنرانی کرد، من تا حالا این طوری ندیده بودمش، لحنش به شدت ناراحت بود جملهء اولش را با جملهء معروفش که سیاستمدارها رفتنی هستند شروع کرد کلی در مورد این که از سیاستمدارانِ ظالم و مداحان آن ها چیزی باقی نمی ماند حرف زد .اما کلی ناراحت بود و این به وضوح معلوم بود. حتی دکتر محمودیان می گفت وقتی برای بازدید از غرفه ها آمده بود کاملا شبیه این بود که تو یک دنیای دیگه است.
یه اتفاقی هم افتاد، ما آنجا می خواستیم دستشویی پیدا کنیم همین طور که داشتیم می گشتیم یه مأموری گفت "بالاست از هر طرف برید راه داره" آقا ما کلی کف کردیم که چه مدرن:)) رفتیم بالا ، دیدیم آقاهه فکر کرده درِ خروجی را می خوایم، دوباره برگشتیم که پایین دنبال بگردیم آقاهه گفت "در را پیدا نکردید؟" دوستم توضیح داد "نه ما دستشویی می خواستیم" آقاهه گفت "فکر کنم آن هم همان بالاست اما صبر کنید بپرسم" بعد بلند از یک آقایی که آن طرف بود پرسید "دستشویی خانم ها کجاست؟ " و بدین ترتیب تا شعاع چند متری همه فهمیدند ما چه کاره بیدیم :))
بعد از این جا برای نهار رفتیم رستوران جام جم، که کلی غذای خارجکی دارد، آن جا من یک آقای پیری را دیدم که کلی قیافه اش برام آشنا بود، هر چی فکر کردم، هر چی از دوستم پرسیدم این کیه؟ من دانشگاه دیدم؟ تو تلویزیون دیدم ؟ آقا یادم نیومد که نیومد. بعد در راه بازگشت به خانه، در تاکسی، یکی از آن چراغ ها بالای سرم روشن شد ، فکر می کنید کی بود؟ دکتر گوش و حلق و بینی بنده:D حافظه را حال می کنید؟
***
امروز دانشگاه انجمن جلسهء پرسش و پاسخ داشت با حضور فاطمه حقیقت جو و علی تاجرنیا. البته من نمی دانستم و وقتی اطلاعیه اش را دیدم که دیگر جلسه تموم شده بود. اما بچه هایی که رفته بودند می گفتند جابر کاملا پر بوده و حتی یک سری رو زمین نشسته بودند (اگر این چند وقته جلسه های سیاسی دانشگاه را رفته بودید می دونید که 50 نفر کاملا تعداد زیاد حساب می شد و برنامه موفقیت آمیز ) ، به هر حال گویا کلی صریح حرف زدند طوری که یکی از بچه ها می گفت "این ها از در برن بیرون می گیرنشون". حقیقت جو گفته "برای من همین حالا 10 ماه بریدن، آقای خامنه ای هم که گفتند استعفا حرامه پس این جرم هم میاد روش پس دیگر لازم نیست نگران زندانی شدن باشم .... آقای شریعتمداری که سابقهء تواب سازی دارند بریم زندان ببینیم توبه کنیم ... " کل اتفاقات را هم تعریف کرده و در آخر گفته "از همهء این ها می شه نتیجه گرفت ستاد ضد اصلاحات در دفتر شخص اول مملکت تشکیل شده". که اینجا یکی از بسیجی ها (کلا 4تا بودن) بلند می شه داد و بیداد که توهین نکنید و .... از بسیج ، رییس بسیج می ره حرف می زنه و می گه "شما از دانشجوها حمایت نکردید ... شما حمایت مردم را ندارید " بعد هم می گه "شما فکر می کنید مردم همان هایی هستند که براتون سوت و کف می زنند" ، تاجرنیا هم برمی گرده می گه "نه مرم آن هایی هستند که دنبال ماشین می دوند"!!! که رییس بسیج بر می گرده به تاجرنیا می گه "شما که نباید نماینده ایران باشی باید نماینده افغانستان باشی" و تاجرنیا می گه "ثبت احوال می گه من ایرانیم حالا شما هر چی می خواید بگید" و بالاخره طاقت بسیجیه عزیز تموم میشه و شروع می کنه به بد و بیراه گفتن که تاجرنیا هم برمی گرده می گه "ما هم اگر بخوایم می تونیم فحش چارواداری (درست نوشتم؟؟؟؟) بدیم". یکی دیگر از بچه ها به عنوان پرسیدن سوال می رود آنجا و تمام مدتی را که در اختیارش بوده به نشانهء اعتراض سکوت می کنه.
No comments:
Post a Comment