داشتم به این فکر می کردم که بنویسم امروز چه قدر خوش گذشت، پیاده روی ولنجک که تبدیل شد به دربند رفتن،
چای ، باقالی، گوجه سبز، آن آقایی که با لهجهء ترکیش آمد به شبنم گفت "خانم دراز نکشید اماکن میاد گیر میده"،
کافی شاپی که می دانستن چه دیوان حافظی برایمان بگذارند، اول حافظ نوشته بود "اثر دلقک مانند مسکن است، با این تفاوت که اثری مضاعف دارد" لابد علم غیب داشتند که ما آن جا می نشینیم چون اول دیوان حافظ همهء میزهای دیگر جمله های رمانتیک نوشته بودند، و شبنم که برای اثبات دلقک نبودنِ ما و مثال نقض آوردن رفت همهء دیوان های میزها را بررسی کرد که یک جملهء مشابه پیدا کند و از آقایی تعریف کنم که پشت صندوق بود و فکر کرده بود شبنم دنبال یادگاری که نوشته می گردد پس گفت "بالاخره یادگاری که نوشته بودی را پیدا کردی؟" می خواستم بنویسم انگار دارد یک روز خوب تمام می شود که این ها را خواندم ...
وقتی گوسفند را سر می برند قبلش بهش آب می دهند. فقط در یک جامعهء بیمار ممکنه تا این حد به کودکان تعرض جنسی بشود، فقط با این قوانینِ فضاحت بار ممکنه این تعداد فرزند کشی اتفاق بیفتد. من همیشه استثناها را قبول دارم ولی این موارد آن قدر زیاد شدند که دیگر استثنا محسوب نمی شوند. این جامعه دارد به کجا می رود؟ کسانی که باید به این مشکلات فکر کنند بزرگ ترین هم و غمشان این است که خانم ها در کافی شاپ کار نکنند، قلیان و سیگار نکشند.
جامعهء ما به کجا می رود؟
No comments:
Post a Comment