پنجشنبه دانشکده اردوی رصد داشت، حالا بماند که اولین خسوف کاملی که امسال میشود دید دو شب پیشش بود و تازه آن را هم به دلیل ابری بودن نمیشد دید ولی به هرحال اردو دلیل میخواد دیگر. یک گروه 29-30 نفره شدیم، ساعت 4:30 بعدازظهر از میدون مجسمهء دربند رفتیم بالا. حدودای 7:15 هم رسیدیم شیرپلا. شب تهران از تراس پناهگاه شیرپلا خیلی قشنگه. هوا ابری بود و در نتیجه هیچ ستارهای نداریم. شب هم که سیستم خیلی جالبه در خوابگاهها را قفل میکنند. جالب اینجاست که گرمکنندهای که آنجا بود را روی یکی از تختها گذاشته بودن و کافی بود برگردد تا یک آتشسوزی حسابی بشود آن هم در حالی که درهای خوابگاه قفله:(. یکی از بچهها تعریف میکرد تو یک دهی حمام خانمها آتش میگیرد، آقایون ده با بیل و کلنگ میان جلوی مامورین آتشنشانی را میگیرند نکنه یک وقت بروند داخل حمام. به هرحال هر طوری بود شب را گذراندیم و در واقع منجمد شدیم (آن جا زمستونش چهطوریه؟!) صبح هم از سمت اوسون آمدیم پایین. من حدودای 12:30 خونه بودم.
***
یکشنبه قرار بود میانترم داشته باشم و سر همین موضوع کلی وجداندرد داشتم که حالا چه وقت کوه رفتنه و اینا. اما به هر حال رفتم. شنبه هم مثل بچههای خوب نشستم درس خوندم؛ از آنجا که حجم درس فاجعه بود خوب تموم نشد دیگر، رسیدیم به صبح یکشنبه. رفتم سر کلاس. استاد تشریف آوردند، فکر میکنید اولین جملهای که فرمودند چی بود "میخواهید امروز امتحان بدهید یا یک روز دیگر؟" که به اتفاق ارا تصویب شد هفتهء دیگر باشد. البته به جز دو سه تا نخالهای که مخالف عقب افتادن امتحان بودن و برگشتن به استاد گفتن "شما هر وقت بگویید امتحان یک روز دیگر باشد، بچهها موافقند". (هر حرف راستی که گفتن نداره;)) البته بعد کاشف به عمل آمد استاد به علت حجم زیاد کارها نرسیده بودند سوال طرح کنند.
حالا با این اوصاف من هفتهء دیگر دو تا امتحان خواهم داشت.
***
دیروز نمایشگاه کتاب هم رفتم ، خوشبختانه خیلی شلوغ نبود. نکتههای جالب هم وجود داشت. مثلا یک جا یک غرفهء بزرگ از کتابهای مذهبی بود که پرنده پر نمیزد و کنارش غرفهای که متن آهنگهای انریکو را داشت به اضافهء پوسترش و آدمها از سر و کول هم بالا میرفتند.
من این کتابها را گرفتم،"شاهدخت سرزمین ابدیت" از آرش حجازی،"بانوی شکسته" از سیمون دوبوار،دو تا کتاب از مجموعه چهرههای قرن بیستمی ایرانِ نشر قصه در مورد فروغ و محمود دولتآبادی. با دو تا نمایشنامه "تاجر ونیزی" و "دشمن مردم".
بعضی از کتابهای صادق هدایت مثل "سگ ولگرد" هم بود. دو تا کتاب جدید هم از محمود دولتآبادی دیدم. و تا دلتان بخواهد ترجمه "هری پاتر و محفل ققنوس" وجود داشت.
***
امروز کانون فیلم قرار بود "مصائب مسیح" را پخش کند و یک کشیش دعوت کرده بودند تا در مورد فیلم و داستانش و اینها صحبت کند. من کاملا متاسفم که از دستش دادم. هر چند با توصیفهایی که از فیلم شنیدم خیلی دلم نمیخواهد ببینمش اما مطمئنم حرفهای کشیشِ کلی جدید برایم میبود.
No comments:
Post a Comment