امروز امتحان داشتم. احتمالا آخرین امتحانی که در شریف دادم. هفت سال اصلا کم نیست. هفت سال ... همیشه برای بعد از آخرین امتحان هر ترم برنامه داشتم یا با بچهها یا تنها. هرچند همیشه همه برنامههایی که برای بعد از امتحانت داری وقتی امتحان را دادی دیگر به جذابی قبلش نیستند. نمیدونم چه طلسمی دارد این امتحان که وقتی میخواهی برایش وقت بگذاری همه کارهای عالم جز همان امتحان برات جذاب میشوند.
به هرحال امروز هم، با وجود این که میدونستم با تمام شدن امتحان هنوز کلی کار دارم (سمینار درس، کارهای پایاننامه، دفاع، ...) تصمیم داشتم بروم انقلاب. کتاب ببینم و کتاب هیولا را که چند روز پیش در موردش مطلب خونده بودم بگیرم. صبح قبل از امتحان گفتم یک بار دیگر از دفتر دانشکده بپرسم مطمئن شوم استادم شنبه برمیگردند. رفتم دفتر گفتند نه از این ماموریت می روند یک ماموریت دیگر و تا 27اٰم نیستند. دیدم اینطوری که پیش میرود با توجه به این که مسابقات جهانی دانشجویی هم در پیشه و استاد من معمولا مسول دانشجویان اعزامی، اوضاع دارد بدتر میشود. پرسیدم ماموریت خارج از کشور رفتند؟ خانم منشی میگویند "نه، همین دانشگاه شهید بهشتی:O، بعد هم میروند مشهد." فکر میکنم وقتی من چند بار آمدم سراغ گرفتم و منعی هم برای گفتن این که استادم کجا رفتن نبوده و استاد هم جایی بودن که قابل دسترسی بودن و محرمانه هم نبوده یعنی چی که به من طوری جواب دادن که انگار ماموریت سریه؟ به هر حال تصمیم گرفتم بروم شهید بهشتی. امتحان هم که طبق معمول به خاطر تاخیر استاد عزیز دیر برگزار شد. بعد از امتحان رفتم شهید بهشتی. بعد از حدود دو ساعت و نیم معطلی استادم را دیدم. که بعد از این که پایاننامه را گرفتند گفتند "خب من دارم اواسط مرداد میروم سفر، پس جلسهی دفاع میماند برای شهریور" :O توضیح دادم که من عجله دارم و پذیرش دارم و اینها که گفتند "شهریور که دیر نیست" گفتم که من اواخر مرداد بلیت دارم و اینها که بالاخره رضایت دادن که حالا دوشنبه بروم ببینم میشود کاری کرد یا نه:( کسانی که استاد راهنمای من را میشناسند میتوانند تصور کنند من وقتی داشتم این چیزها را میگفتم یا اصلا مهمتر از آن همین که رفتم شهید بهشتی یعنی چه جسارتی خرج کردم:( و مهمتر از آن چه دوشنبهای خواهد بود:((.
خلاصه از آنجا، با توجه به این که از قبل قرار بود با ندا و فرزان برویم لپتاپ ببینیم رفتم سمت پایتخت. به ندا هم sms زدم که من دارم میآیم. ساعت پنجونیم بود که رسیدم اسکان. نهار نخورده بودم، رفتم یکی از بدمزهترین چیزبرگرهای ممکن را خوردم (کافیشاپش خوب بود قدیما). از آنجا که شبکهی مخابرات خیلی کارش درسته sms من دیر به ندا رسیده بود و ندا اینها رفته بودند خونه:(. موبایل من شارژ نداشت نمیتونستم جواب تلفن ندا را بدهم. مجبور شدیم با sms، ببینیم چی شده و چی کار کنیم و اینها. خلاصه کلی دوستان مرام گذاشتند و از خانه آمدند تا با هم پایتختگردی کنیم. هرچند خیلی سخت بود:( این که در مورد چیزی که خیلی اطلاعی ندارم بخواهم تصمیم بگیرم برایم از سختترین کارهای ممکنه. واقعا نمیدانم چهقدر مهمه که حتما مارک معروفی باشه؟ آیا میارزه قیمت برند را بپردازی یا نه؟ اینجا خریدن کار عاقلانهای یا نه؟ این که چه خصوصیتهایی برای من مهم تر و بهدردبخورتره؟ خلاصه همه اینها باعث میشود همیشه وقتی میخوام چیزی را که درموردش اطلاعات کاملی ندارم انتخاب کنم ترجیح میدهم یک اتفاقی بیفته که این تصمیم را خودم مجبور نباشم بگیرم . گاهی اجبار بیرونی بد نیست، دستکم باعث میشود اگر بعدها از انتخابت ناراضی بودی خودت را بابت انتخابت سرزنش نکنی;) (حالا از این که خودت چرا انتخاب نکردی و اینها عصبانی بشی آن یکچیز دیگه است). به هر حال این که بعد از یک پایتختگردی اساسی برگشتیم خونه. نتیجه این که کتاب بی کتاب. از فردا هم که باید روی سمینارم کار کنم پس استراحت بعد از امتحان هم تمام شد، هرچند از آنجا که هنوز کارهایی وجود دارند که باید انجام بدهم پس هنوز کلی کار و برنامه جذاب دیگر به نظرت وجود دارند که چشمک میزنند.
5 comments:
To akharesh miri Montreal ya Hamilton? Key miyay? yek khabari bede.
oh oh, vasate garma che khiyabun gardii karde bache.avazesh neda farzaan didi:)
salam!1- paziresh kheyli mobarake! vali hanooz nemidoonam koja?? 2- ostadet kiye ? mordam az fozooli 3- be gofte doostane khareji kharide hargoone sakhtafzar dar aanvare aab ham arzantar ast va ham mitooni az guarantish rahat tar estefade koni 4- chera nemishe inja farsi nevesht??
zemnan anonymouse man boodam be systeme in comment doonit vared naboodam!
Post a Comment