Friday, August 26, 2005
صبح که بیدار شدم، بعد از مدتها وقت کردم کمی هم به اتفاقهای دور و برم فکر کنم. وقتی داشتم به اتفاقهای این یکی دو ماه فکر میکردم این جمله یادم آمد "عمر گران می گذرد خواهی نخواهی" و این جمله برایم دایم دارد تکرار میشود (فکر میکنم باید مال یک آهنگی باشه) خیلی این مدت سخت بود اما گذشته و حالا جزیی از زندگیِ گذشته شده. هر چند فشارهای عصبی که این مدت بهم وارد شده احتمالا به زودی اثر خودش را نشان میدهد اما حتی آنهم میگذرد "عمر گران می گذرد خواهی نخواهی". الان فقط امیدوارم دوباره اتفاق جدیدی نیفتد چون اتفاقها این روزها فقط یک جور معنی میشوند "بد" یا حتی "خیلی بد". هر چند در آن اتفاق های بد هم میتوانی گاهی نشانههای خوبی پیدا کنی اما انگار یک نیرویی میخواهد آن نشانههای خوب را هم کمرنگ کند و بهت یادآوری کند که فکر نکن همه چی خوب شدهها.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment