Sunday, October 02, 2005

روزمره

دیشب حدودای ساعت 7 شب بود که تصمیم گرفتم مثبت باشم و شام ماکارونی درست کنم و از آن جا که اگر آن موادی که به ماکارونی می زنند آماده باشد درست کردنش خیلی سریعه گفتم همه گوشت را سرخ کنم و قسمت اضافی را می گذارم داخل فریزر(همون قسمت بالای یخچال) برای روزهای وسط هفته. گوشت را در آوردم و یک نیم ساعتی گذشته بود که ندا زنگ زد گفت بیا این جا. قرار شد گوشت را بگذارم یخچال فردا عملیات آماده سازی ماده(؟) ماکارونی را صورت بدهم. امروز که رفتم خونه، آمدم گوشت را در بیارم یخش باز بشه دیدم داره ازش آب میره و اصلا یخ نزده. یک کم نگاه کردم دیدم من گوشت را روی یک چیز دیگر گذاشته بودم و احتمالا یخچال فوق مدرن فقط چیزهایی را که به قسمت پایینی فریز متصل باشند را در دمای زیر صفر نگه میدارد(بماند که چیزهایی که در یخچال می گذارم یخ می زنند کار دنیا برعکسه) به هرحال در حال بررسی این بودم که با پیاز سرخ شده چه کار کنم که یک مرتبه علت بوی بد یخچال که یک هفته ای هست اذیت می کند و باعث شد یک بار تمام یخچال را بیرون بریزم تا بفهمم چی ممکنه این بو را ایجاد کنه و خب هیچ چی پیدا نشده بود را یافتم. بسته ی مرغی که قبلا روی این گوشت بود ...

***

برای خرید وسایل که رفتیم این جا، کلی انتخاب برای تخت و تشک وجود داشت. وقتی هم حق انتخاب بیشتره کلی بیشتر طول می کشد تا انتخاب کنی حالا بعد از این که انتخاب کردم که تخت کدوم تشک کدوم آقایی که آن جا مسول این قسمت بود می گوید همین آخر هفته قبلی دانشجوهای اینترنشنال آمدن اینجا را جارو کردند شما آخری ها هستین متاسفانه تشک تک نفره تمام شده و تخت هم یک مدل بیشتر نمونده. به هرحال تخت را گرفتم و فکر کردم حالا تشک را یک کاری می کنم و از جای دیگر می گیرم. به هرحال نتیجه این که تخت داشتم اما مجبور بودم روی زمین بخوابم. بنابراین بعد از یک شب خونه خودم بودن شب بعدش داشتیم از خرید برمی گشتیم که ندا گفت نرو خونه و این ها. خب تشک نداشتن هم بهانه کافی می داد دیگه. شب را نرفتم خونه. صبح که رفتم دیدم وان خیسه و یک سری لباس هم که مطمین بودم لحظه خروج از خونه خشک بودن و من گذاشته بودمشون در دورترین نقطه ای که امکان خیس شدنشان باشد خیس هستند و هیچ جا هم اثری از نشت آب نیست نه سقف نه دیواره ها. حالا منم ترسو به هر کی به ذهنم رسید زنگ زدم که هیچ کدوم نبودن. خلاصه به مسول ساختمان گفتم گفت اصلا امکان ندارد کسی وارد خونه شده باشد ما هیچ وقت از این چیزها نداشتیم. بالاخره با دخترخاله ام که از شنیدن صدای من که براش پیغام گذاشته بودم بهم زنگ بزند کلی هول کرده بود صحبت کردم و آخرش من را به این نتیجه رساند که هیچ کس امکان ندارد وارد خانه بشود هیچ چیز تغییر نکند(چیز قابل بردنی وجود نداشت) و فقط حمام را خیس کند و برود. بالاخره دیدم نمی شود فهمید چی شده و چون احتمال این که کسی وارد شده باشد صفره پس بی خیال دلیل. آن روز دانشگاه بود عصر که برگشتم خانه دیدم صدای چکیدن آب میاد، به قول یکی از دوستان که باهاش داشتم تلفنی حرف می زدم شبیه بارونی که روی شیروانی بخوره، و منشا مشکل بدینسان یافت شد، سقف چکه می کرد. و این قطره ها تا صبح که مسول ساختمان بیاد(که ساعت کاریش از 9 صبحه اما من مجبور شدم تا ده و نیم بمانم تا بیاد و حالا فرض کنید در این وضعیت چپ اندر قیچی دوتا خانم آمدم من را ارشاد کنند بروم کلاس bible خوانی تا بفهم این کتاب نه در مورد حال که در مورد آینده بشریت و خودم هستش) تبدیل به جریان شده بود طوری که رنگ دیوار اتاق هم ورآمده بود(این کلمه درسته؟). خلاصه خانم مسول گفتن که می روند ببینند چه خبره و من رفتم دانشگاه. وقتی برگشتم مشکل حل شده بود فقط من مجبور شدم عملیات ضدعفونی کردن حمام را دوباره انجام بدهم. هفته بعد که برای مشکل ظرف شویی رفتم پیش خانم مسول گفتند "همسایه طبقه بالا یادش رفته بوده شیر آب را محکم ببنده و آب سرریز کرده. خودش هم برای مسافرت رفته بوده کبک سیتی بنابراین تقصیری هم نداشته " (حالا انگار من گفتم مقصره)

***

آخر هفته قبل یک شب (دوباره;) )خانه ندا بودم صبح که رفتم خانه در خانه باز بود(در حالی که در خانه از این مدل هاست که با بستنش دیگر باز نمی شود مگر این که کلید داشته باشی) وارد شدم دیدم وای آن گلیمی که در آشپزخانه انداختم خیسه خیسه و ... این بار در کمال آرامش به این نتیجه رسیدم که ظرف شویی سرریز کرده؛ حمام و انبار را نگاه کردم کسی نبود پس فکر کردم حالا در را لابد خودم باز گذاشتم. و چون روز تعطیل بود نمی شد به مسول ساختمان هم در مورد سرریزآب چیزی گفت بنابراین گلیم را جمع کردم و انگار نه انگار. آبدیده شدم انگار:)

***

حساب بانکی که دارم به این صورته که من مبلغی را که آن جا دارم با یک چک که از یک بانک دیگر(رویال) است گذاشتم. به من گفتند چند روزی طول می کشد که این چک نقد شود اما من می تونستم از حساب(و درواقع آن چک، چون حساب خالی بود) استفاده کنم. بعد از چندین روز استفاده دو روز پیش کارت بانکم موقع خرید کار نکرد با کارت اعتباری خرید کردم و فکر کردم لابد دستگاه مشکلی داشته. رفتم از ماشین بانک پول نقد بگیرم باز هم مشکل داشت. رفتم بانک، حسابم را نگاه کردند گفتند که چک برگشت خورده باید به شعبه خودتان بروید که دیروقت بود و من تا آن جا اگر می رفتم ساعت اداری تمام شده بود. با صاحب چک تماس گرفتم و فردای آن روز اول رفتیم رویال بانک که اگر مشکل آنجا بود حل بشود وگرنه من بروم ببینم مشکل چیه. وقتی رفتیم رویال بانک معلوم شد روی برگه چکی که پرینت گرفته بودند یکی از ارقام شماره حساب را اشتباه نوشته بودن:O:O:O و جالب تر این که آن سری چک 4 تایی بوده که 3 تای دیگه بدون مشکل نقد شده اند:O:O:O و دقیقا چکی که به من دادند را نقد نکردند:)):)). خلاصه قیافه کارمند رویال بانک دیدنی بود اصلا نمی فهمید چطور ممکنه یک همچین اتفاقی افتاده باشد:)). خلاصه ...

***

حالا اتفاقات دیگر بماند که واقعا می شود مثنوی هفتاد من نوشت. راستش هنوز نمی فهمم چرا این چند وقته همه اتفاق های روتین دنیا به من که می زسند دست کم یک پیچ می خورند(واقعا دست کم). کمدیه اوضاع انگار.

4 comments:

Anonymous said...

offff che khabare unja? kamakan engar to ru dore badbiyari hasty.

Anonymous said...

uuuuuuukheyyyyy :))

Anonymous said...

Just take it easy. It happens to everyone. The Man is glad you finally made it to start you grad studies here.

Anonymous said...

بدشانسی رو که نگو که بعضی وقتا آدم توش گیر می‌کنه و بیرون نمیاد!
ولی این یخچالت رو هم برو بگو درست کنند. لابد خرابه وگرنه نباید این‌جوری باشه