"و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب میداند." (فروغ)
***
دراز کشیدم، نور لامپ سقف مستقیم به چشمم میخورد، پتو را میکشم روی سرم. خوابم میبرد، احساس میکنم یک جای خیلی نورانی هستم، چشمم را باز میکنم میبینم اتاق چهقدر روشن شده؛ لامپ بالای سرم از همیشه روشنتره؛ فکر میکنم پس چرا همیشه انقدر به نظرم نور این لامپ کم بود؟ بلند میشوم خاموشش میکنم و دوباره میخوابم.
بیدار میشوم، تلاشم برای روشن کردن لامپ بیفایده است؛ انگار خواسته بود نشانی به جا بگذارد و بعد ... تمام.
No comments:
Post a Comment