Monday, January 01, 2007

مترجم دردها

کتاب "مترجم دردها" از جومپا لاهیری ترجمه‌ی امیرمهدی حقیقت را خوندم، هم‌زمان با"عطر سنبل، عطر کاج" و "دنیای کوچک دن کامیلو"، البته از اول قرار نبود هم‌زمان بخونم اول از "عطر ..." شروع کردم که خیلی نوشته مثبت در موردش دیده بودم و به نظر من هم طنز جالبی داره اما وسط هاش بودم که دیدم مامانم برداشته بخونه پس شروع به خوندن "دنیای..." کردم، راستش آن‌قدر بهمن تعریفش را کرده که سطح انتظارم انگار خیلی بالا بود و آن قدر که انتظار داشتم خوشم نیومد. اما "مترجم دردها" را خیلی اتفاقی شروع کردم به خوندن و نفهمیدم داستان اول کی تموم شد و بعد داستان بعدی و بعدی. حسی که از خوندن داستان‌ها می‌گیری انگار می‌‍‌بردت وسط آن خانواده هندی، انگار مترجم دردها را سال‌هاست که می‌شناسی یا حس خانم سن که دلش زندگی امریکایی نمی‌خواد. و بعد از تموم شدنش معجونی از حسرت تموم شدن یک کتاب خوب و حس خوبی که از خوندش داری، مدت‌ها بود این را حس نکرده بودم، انگار وقتی انتظارش را نداری میاد سراغت.

1 comment:

Anonymous said...

سلام اعظم جان.
ایران خوش بگذرد.