Saturday, October 20, 2007

من خوبم، شما چطور؟ ۳

می خوام موهام رو کوتاه کنم. آرایشگری که معمولن می رم پیشش ایرانه. می رم یه آرایشگاهی در ایتون سنتر. آرایشگر عربه، لبنانیه. مثل همه(یا دست کم بیشتر) آرایشگرها وظیفه خودش می دونه انگار که سرت را گرم کنه با حرف زدن. می پرسه کجایی هستی و بعد با یک لبخند می گه پس یک کم عربی بلدی؟ من می گم متاسفانه نه. به درصد عریی کنکورم فکر می کنم که خوب بود، خیلی خوب اون هم سالی که عربی نسبتن سخت بود، کجا رفتن آن اطلاعات؟ خوشحالم از این که نمی دونه چند سال عربی خوندم. براش سخته انگلیسی حرف زدن، خیلی کلمه ها را فرانسه تلفظ می کنه و من فکر می کنم کی قراره اعتماد به نفس فرانسه حرف زدن پیدا کنم؟ موهام را قراره کم کوتاه کنه. و برای اولین بار من می بینم که یه آرایشگر به حرفت گوش می کنه و یک کپه مو جلوت نیست وقتی داری می ری بیرون. از دلتنگیش می گه برای کشورش و من گوش می کنم. فکر می کنم چه خوب که ما جنگ نداریم، به کابوس هام فکر نمی کنم. موهام رو سشوار می کشه و می شه یک موی صافِ صاف، از این ها که سرش مدل تیغه، به قول مریم شبیه بچه شرها. بهم می گه اما موی خودت را بیشتر دوست دارم....
ایتون سنتر که باشی، روز قبل تولدت باشه، دلتنگ باشی و نخوای به خودت اعتراف کنی که نگران فردایی، نگران یک پیچ از چند تا پیچ مونده تا باور کنی همه چی را پشت سر گذاشتی، می ری خرید و بعد خوشحال می شی که یک بار بیشتر متولد نمی شی در سال.
شب توی یک جمع غریبه ای که از بودا حرف می زنن، از یک چیزی که خیلی وقته دیگه ازش درکی نداری، از یه عالم روحانی. یه چیز را می فهمی این که می گن در لحظه زندگی کن. فکر می کنی پس یه وجه مشترک داریم که مشکل را می بینی. این که می گن در لحظه زندگی کن یه دنباله ای داره: و برای خوبی های این لحظه حرص نداشته باش و تو خودت را می بینی و حرصت را. انگار یکی چراغ روشن کرده که تو ببینی خودت را و مشکل را. آن همه تناقض رو.
باید بری سر جلسه یک امتحانی. یادت رفته کتاب بیاری. وردی که بره ها می خوانند را پرینت می گیری اما فقط قسمت اولش را. فکر می کنی حتمن بچه ها سوال هم می پرسن همین کافیه برای سه ساعت. هیچ کس سوالی نداره و تو غرق کتابی. نگران می شی کم کم. کمتر از نصف جلسه رفته و بیشتر از نصف پرینت. نمی خوای بدون کتاب بمونی، نه فقط به خاطر این که وقتی می ری سر جلسه امتحان برای مراقبت هر لحظه اش به اندازه دقیقه طول می کشه، حتی به خاطر این که کتاب رو دوست داری. غرقش شدی انگار. سرعت خوندن را کم می کنی تا وقت بیشتری برای لذت بردن داشته باشی. ولی تموم می شه مثل همه چیزهای دیگه. دوباره داری حرص می زنی برای یک چیز خوب دیگه. خودِ خودِ خودتی.
و امروز میاد. می تونی حالا خوشحال باشی که این را هم گذروندنی.

No comments: