دوازده سال قبل یک همچین روزی پنج شنبه بود، با یکی از دوستان در یکی از خیابون های تهران راه می رفتیم و از فردا می گفتیم. با امیدواری پرسیدم یعنی فکر می کنی می شه؟ و خودم حس می کردم که می شه، از در مغازه ها، دیوار خانه ها، هیجان آدم ها. یک نوجوان دبیرستانی امیدوار.
امروز نگاهم و انتظارم از فردای انتخابات با سال ۷۶ خیلی متفاوته. اما سوال همونه یعنی ممکنه؟
امیدواریِ آن روز را از فضای انتخابات آن سال داشتم، اما الان جز شنیده هایی که متضادن هیچ نمی دونم. دلم می خواد امیدوار باشم. من از فردای انتخابات به خاطر شکست نیست که می ترسم، می ترسم دوباره بهم ثابت بشه که ما خیلی تنهاییم. هنوز تلخی حسی را که چهار سال قبل داشتم حس می کنم، و می دونم این بار چندین برابر تلخ تره.
فردا دوم خرداد ۸۸ منتخب آن روزهای ما به ورزشگاه آزادی می ره برای حمایت از یکی از دو نفری که امروز امید ما برای تغییر هستند. امیدوارم فردا ناامید نشیم.
6 comments:
Just a word of advice my young apprentice, never make politics personal.
what do you mean?
خیلی نگرانم. امیدوارم که این بار هم ناامید نشیم.
Don't get emotionally involved, be distant and detached. It helps you stay objective.
حسام من خودم هم همین
emotionally detached
که میگی خیلی شدید دچارش هستم الان ولی درسته که ناامیدی بعدش کمتره ولی کیف الانش هم کمتره. اون
objective
بودن هم انصافا تو سیستم سیاست ایران با اون همه دروغ و سانسور اصلا راهی به حقیقت نیست چه با احساس چه بیاحساس.
@ Roya
Couple of points: first, emotional investment in politics is rarely rewarding. Look at Obama supporters, I am pretty sure some of them are very disappointed already. My second point is that being distant helps you stay objective, there is a very good chance Ahmadinejad will get reelected, once that happens panicking or complete withdrawal from political activity will not help anyone.
Realpolitik is a hard sell but I think we need it more than ever.
Post a Comment