Tuesday, November 10, 2009

خواب هایم

با هم هستیم، کنار دریایی، پای درختی، خانه ی دوستی یا جای آشنای دیگری. حرف می زنیم، می خندیم، شادیم. ناگهان ساکت می شوی. می بینم نیستی، به اطراف نگاه می کنم نیستی. جایی دور پیدایت می کنم، می پرسم خوبی؟ می گویی خوبی و گویی نمی دانی منتظرت بوده ام. منتظر می مانم چیزی بگویی اما انگار هیچ وقت چیزی برای گفتن نداشته ای. انگار نمی شناسیَم. هر بار می گویم باشد، خداحافظ.

و این خواب هر شب تکرار می شود، فکر می کنی امشب کجا باشیم؟