با هم سوار آسانسور می شویم. نگاهم می کند، می پرسد اسپانیایی؟ لبخند می زنم نه. می گوید پس ایرانی، تعجب می کنم؛ معمولن به این زودی به ایران نمی رسند. با لبخند می گویم چه خوب حدس زدی. می گوید مردم کشور خیام را می شود شناخت. و من باید پیاده شوم. نرسیدم بگویم روزم را ساخت با یادآوری این که هنوز هستند غیر ایرانیانی که وقتی اسم کشورم را می شنوند برایشان یادآور خوبی هایش باشد.
No comments:
Post a Comment