Tuesday, April 27, 2010

برف

داره برف میاد. درخت‌ها شکوفه دارن و داره برف میاد. حتمن امروز صبح بیشتر آدم‌ها مثل من مدتی را به این گذروندن که لباس گرم‌تری پیدا کنند.

***

از اولین برف زمستون ، یعنی اولین برف بعد از سفر من، دلم گرفت. روزهایی بود که دلم بهانه می‌خواست برای گرفتن. اولین برف که آمد جمعه بود. این جا که من هستم جمعه‌ها دلگیر نیست، جمعه شیطنت پنج‌شنبه‌های ایران را دارد، پر از انتظار برای اتفاق‌های خوب. اما از همان اولین برف شروع شد، یکی از آن برف‌ها که آرام آرام می‌آید و قبل از این که بفهمی همه جا را سفید می‌کند. از پنجره کافه کنار دانشگاه گذر آدم‌ها را نگاه می‌کردم که دلم گرفت. گفته بودم که دلم بهانه می‌خواست. از همان برف بود که شروع شد. هر هفته، جمعه دلم بهانه‌ای برای گرفتن پیدا می‌کرد، برای اشک ریختن.

امروز که بارش برف شروع شد، یاد اولین برف افتادم، یاد احساس دلتنگی.

***

امروز که نگاه می‌کنم انگار اولین برف همین دیروز بود، اما انگار از همه آن احساس دلتنگی‌ها سال‌ها گذشته. ذهن من، هر چه را که دوست نداره پاک می‌کنه. گاهی این موضوع من را می‌ترسونه. می‌دونم که این سپر دفاعی من در برابر مشکلاتیه که دوست ندارم بهشون فکر کنم. اما به کارا بودن این نوع دفاع شک دارم.