Tuesday, March 29, 2011

سینوسی

بعد بعضی روزهاست مثل امروز که فکر می کنی یعنی می‌شه از این وضع بیرون بیای؟ یعنی انقدر دور به نظر می‌رسه که نگو. یک باگ بزرگ پیدا کردم که همه نتیجه‌هایی که تزم روش ساخته می‌شد را به طرز شدیدی عوض می‌کنه. یعنی می‌خوام بشینم یک دل سیر گریه کنم. همه این‌ها به خاطراین که معیاری که برای درستی برنامه انتخاب کرده بودیم تا حالا داشت همه چی را درست نشون می‌داد. حالا من دلم می خواد داد بزنم.

می دونم آخر دنیا نیست، می دونم همه دانشجوها از این روزها دارن؛ اما الان، این لحظه، این جایی که من هستم جاییه که دلم می خواد هیچ کس هیچ وقت نمودار سینوسیش گذارش بهش نیفته.

2 comments:

بردیا said...

دکتر دانشگر، یه‌روزی می‌گفت بپاین این ریزالتاتونو [به مرگ خودم، خودش این رو گفت!]. بعد تعریف کرد که وقتی دانشجوی فوق بوده، دو هفته قبل از دفاع فهمیده که یه مجموعه‌ای که تعریف کرده و همیشه مطمئن بوده ناشماراست، اصلاً تهی‌ه! «بعد، کلی ترای کردم تا بالاخره بدون اینکه کسی بفهمه آنکانتبلش کردم» ـــ و من قیافهٔ امیر دانشگر رو مجسم می‌کردم که هر روز خدا می‌آد دانشگاه، زیرزیرکی و بدون اینکه کسی بفهمه، آبجکت از این‌ور و اون‌ور جمع می‌کنه و شب که می‌ره خونه، اجتماع می‌گیره تا بلکه یه مجموعهٔ نامتناهی پیدا کنه، و بالاخره یه دم‌صبحی که همچو مجموعه‌ای درست می‌شه، دیگه با یه «پاورست» گرفتن مشکلش حل می‌شه ...!

Unknown said...

این خیلی‌ خوب بود :))! یادم اومد برای ما هم این رو تعریف کرده بود.