یک روز تمام تلویزیون دیدن واقعا هنر می خواد، اما نه وقتی که خودت هم نمی دونی داری از چی فرار می کنی؟ فکر، خیال؟ نه حتی فکر و خیال هم نمی کنی، نه به زبان خوندن، نه به انبوه کارهایی که گذاشتی تا بهشون برسی، نه به مرداد ماهی که دوستش نداشتی و رسید، نه به از دست دادن دوست هات، نه به کارهایی که می خواستی و نکردی، نه به کارهایی که می تونستی و نکردی، نه اصلا فکر نمی کنی، اصلا نمی تونی فکر کنی. پس می شینی فیلم احمقانه می بینی، فوتبال مسخره می بینی و به هیچی فکر نمی کنی. هیچیِ هیچی.