Wednesday, June 22, 2005

(این‌ها گوشه‌ای از جمله‌هایی است که این روز‌ها در خواب و بیداری برایم تکرار می‌شوند)

خودش یکی از راحت‌ترین آدم‌ها از نظر پوشش آن هم در دانشگاه است، شاید هیچ‌وقت مانتوی بلندتر از روی زانو نپوشیده باشد، پدرش هم استاد دانشگاه است.می‌گوید "خواهرم که از من خیلی قرتی‌تره و دائم دنبال این مد و آن مد هستش و خونه‌اش خیایون فرشته‌ است می‌گه من به احمدی‌نژاد رای می‌دهم چون می‌خوام خیالم از بابت دخترم راحت باشه "(دخترش یک سال و نیمشه)

***

می‌گویم "قبول کسانی که فقر اقتصادی دارن و جز اقشار پایین هستند این آدم را شبیه خودشون می‌بینند اما آن پسری که می‌دونی خرجی که در ماه برای دوست‌دخترهای جورواجورش می‌کنه بیشتر از درآمد سالانه‌ی خیلی‌هاست یا آن دختری که میزان آرایشی که می‌کنه و در خیابان راه می‌رود برای خیلی‌ها حتی در جشن ازدواجشون هم متصور نیست چی؟ "
می‌گوید "آن پسر دارد فکر می‌کنه خب من می‌خوام ازدواج کنم این‌طوری هم می‌توانم همسرم را از حقوقی که باید داشته باشد محروم شده ببینم هم ژست روشنفکری بگیرم که این نظام چرا حقوق زنان را بهشون نمی‌دهد؟ اما الان چی؟ هم نمی‌تونم چیزی بگویم هم باید عذاب دائم بکشم. من که حالم را کردم اما زندگی یک چیز دیگر است. آن دختر هم فکر می‌کند حالا وقتی ازدواج کنم دائم نباید مراقب باشم که یکی همسرم را تور بزنه"

***
می‌گوید "من تا دیشب مطمئن بودم باید رای داد. اما بعد فکر کردم با رایی که به هر کدام بدهم در جنایت‌های این‌ها شریک می‌شوم"

***
می‌گوید "نه رای نمی‌دهم، همه‌ی این‌ها بازیه، برای این که هاشمی رایش خیلی بالا باشد"

***
بهش خبر شرق در مورد زنان را نشان می‌دهم می‌گوید "خب چی؟ یک چرندی آن‌ها گفتند این هم باید جواب چرند می‌داده دیگه" آخر خبر در مورد اقلیت‌ها را نشانش می‌دهم می‌گوید "ببین من باید قیافه‌ی این آدم را وقت جواب ندادن ببینم تا نظر بدهم خب شاید به خاطر ناراحتی جواب نداده
"

***
می‌گوید "شما از آن دسته آدم‌هایی هستید که تا رای مردم باهاتونه مردم خوب و فهمیده هستند اما وقتی نظر دیگری دارند آن وقت احمق‌ترین و نادان‌ترین آدم‌ها در نظرشون می‌گیرید"

***
می‌گوید "حقیقت را قبول کنید، این ماییم که در اقلیتیم. این جماعتی که می‌گویید بعد از آمدن احمدی‌نژاد می‌فهمند چه اشتباهی کرد‌ه‌اند در حقیقت تفاوت چندانی بعد از 4 سال در زندگیشون ایجاد نمی‌شود، این ماییم که اقلیتیم و باید برویم"

***
می‌گوید "ما که داریم می‌رویم، بگذار خودشان بفهمند چه اشتباهی کردند. همیشه نباید یک عده آدم دلشان بیشتر بسوزد"

***
می‌گوید "وقتی به راننده تاکسی گفتم این آدم قاتله گفت خب بهتر اقتدار دارد دیگر"

***
می‌گوید "وقتی از گنجی و زرافشان براش گفتم جواب داد خانم سیاست همیشه کثیف بوده فکر کردید خاتمی خودتون خیلی بهتره؟"

***
کارمند دانشگاه است، می‌گوید "پسرم از سربازی برگشته می‌خوایم براش زن بگیریم پول نداریم چی کار کنیم؟ این‌ها مافیا هستند"

***
می‌گویم "ایرانی باقی نمی‌گذارند" می‌گوید "30 سال آن‌ها خراب کردند حالا بگذار 4 سال هم این‌ها خراب کنند. کار آن‌ها را دیدیم حالا شاید این‌ها بهتر باشند"

***
می‌گوید "تو شدی شبیه آن آقایی که رفت ایستگاه قطار بدرقه‌ی یک نفر بعد جوزده شد زودتر شروع کرد به دویدن"

***
می‌گوید "چرا ملت تاریخ نمی‌دانند؟ شرایط کاملا شبیه زمان هیتلره، با همه‌ی آن مشخصات"

***
می‌گوید "این نیامده دارد تهدید می‌کند شماره‌ها و آدرس مخالفینم را دارم،‌ پس چرا ملت نمی‌فهمند؟"

***
می‌گوید "ملت ما همیشه فقط برای چیزی دل می‌سوزانند که بترسند ربطی به خودشان دارد. برای زلزله‌ی بم ناراحت می‌شوند اما برای سونامی نه. حالا هم تو بگو زندانی سیاسی، قتل، اعدام و یا هر چی، از آن‌جا که طرف فکر می‌کند این موضوع‌ها به زندگیش ربطی ندارند پس براش اهمیتی هم ندارد"

***
می‌گوید " این از جنس مردمه، ‌درد مردم را می‌فهمد"

***
می‌گوید "باید بگردیم ببینیم چرا ملت لج کردن؟ همانی که تا هفته‌ی پیش می‌گفت معین نه هاشمی بیاد که اقتدار داشته باشد حالا از مردم‌داری احمدی‌نژاد دفاع می‌کند"

***
می‌گوید "باید رفت"

***
می‌گویند "باید رفت"

***
می‌گویند "اینجا دیگر جای ماندن نیست"


من می‌شنوم، می‌شنوم، می‌شنوم. این اشک‌ها انگار تمامی ندارند. وطن من کجاست؟

در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند