این را چند روز پیش نوشته بودم، نیمه کاره موند بعد هم وقت نکردم تمومش کنم، حالا همون جوری می گذارمش، یه جورایی به پست بعدیم ربط داره. 2 ماه نگذشته از پست قبلی میدونم;)
حکایت درس خواندن ...
حدود یک ماه دیگر یک امتحان دارم؛ به طور معمول امتحان سختی حساب نمیشود و آدمها با 3 تا 4 هفته درس خوندن پاسش میکنند. امتحان 3تا موضوع دارد که دو تا را خودت انتخاب میکنی یکی را استاد راهنما که معمولن یکی از درسهاییه که باهاش گرفتی. من از ژانویه از استادم خواستم که بگوید موضوع امتحانم چیه؟ براثر اتفاقهای مختلف مثل مریض شدن استادم و چیزهای دیگری که من تو هیچ کدوم نقش ندلشتم این موضوع تا حدود 3 هفته پیش معلوم نشده بود. بعد موضوع امتحان را به نوعی براساس تزی که ممکنه بخوام انجام بدم انتخاب کردیم. نتیجه این شد که یک درس بالاتر از کارشناسی ریاضی(یکی از آن کتاب زردهای graduate texts از springer) را باید در مدت تقریبن دو ماه یاد بگیرم و بتونم امتحان بدهم(حالا بماند که کارهای ترم هم که معمولن آخرای ترم سنگینتر میشه هم بود و آن دو تا درس کذا). اول فکر کردم "دو ماااااه وقت دارم بابا" اما وقتی رفتم سراغ کتاب دیدم نه بابا اوضاع خیلی بدتر از اونیه که فکر میکردم. کارهای آخر ترم و آن دو تا درس دیگر و ... باعث شد به این نتیجه برسم "کل کارهای غیردرسی ممنوع بشین درستُ بخون" که خب اخبار سیاسی خوندن و وبلاگ خوندن و نوشتن و این ها هم از این دسته می شدند. نوشتن را میشد یک کاری کرد اما وقتی دارند از جنگ میگویند و کیک زرد و بمب اتم این که خودت را به نشنیدن بزنی خیلی سخته. هر چی هم بیشتر میخونی کلاف سردرگمتر میشه. میخوای دور باشی از بحثها اما هر حرفی به این موضوع میرسه. دوستت داره میره ایران میگه "میروم فعالیت ضدجنگ کنم؛ می گه الان فقط مردم شاید بتونن کاری کنن چه مردم این جا و چه آنجا". سعی میکنم ناامیدیم را بهش القا نکنم اما انگار نمیشه. هنوز امیدواره و من هنوز به این فکر میکنم که ماها چند تا دانشجو بدون تریبون ... . من به نومیدی خود معتادم...
به هرحال بیشترین سعیم را میکنم اخبار را بدتر از آن چیزی که هست نبینم و جلو جلو نرم. یک جورایی اگر نمی تونم نیمه پر را ببینم نیمه خالی را هم نبینم. و بیشتر به امتحانم فکر کنم. اما انگار وقتی نمودار سینوسی اتفاق ها تو دره است کاریش نمی تونی بکنی و بدبیاری خودش میاد. حدود 10 روز پیش احساس کردم دارم سرما میخورم، دو سه روز قبل از امتحان پایان ترمم. به زور دارو و آب پرتقال و سوپ و ... سعی کردم نگذازم از مرحله اول جلوتر بره. به نظر میرسید موفق هم شدم. یک شنبه امتحان را دادم (take home بود) و دوشنبه هم خوب بودم. اما سه شنبه که بیدار شدم دیدم انگار گلوم n برابر شده. به روی خودم نیاوردم کلی مایعات خوردم و رفتم دانشگاه. حدودای ظهر دیدم نه اصلا قابل تحمل نیست برگشتم خونه تا یک کم استراحت کنم و اینا ... که این استراحت به طور پیوسته تا پنج شنبه ادامه داشت. از جمعه یک کم بهتر شدم ...
ناتمام.
No comments:
Post a Comment