نمی خوام غر بزنم ولی....
از هر چی دکتر خنگه متنفرم، از هر چی قرص افسرده کننده است متنفرم، از تغییر مود الکی متنفرم، از هر چی که باعث می شه این حال را داشته باشم متنفرم. بابا من خودِ غیرِافسرده ام را می خواممممم،کار دارم به خدا... چه طوری به این دکترها حالی کنم که دوای من این داروی افسرده کننده نیست؟
از هر چی دکتر خنگه متنفرم، از هر چی قرص افسرده کننده است متنفرم، از تغییر مود الکی متنفرم، از هر چی که باعث می شه این حال را داشته باشم متنفرم. بابا من خودِ غیرِافسرده ام را می خواممممم،کار دارم به خدا... چه طوری به این دکترها حالی کنم که دوای من این داروی افسرده کننده نیست؟
پ.ن. این ها که این پایینه از وبلاگ انار منم الان:(
من اگه بخوام افسردگی رو توی یه جمله خلاصه کنم میگم یک غم بی انتها و سنگینیه که هیچ وقت از دل آدم بیرون نمیره. اما فقط اون غم نیست که افسردگی رو به معضل تبدیل میکنه...آدم انگار بی اراده میشه٬ تماسش با دنیا قطع میشه٬ سنسورهاش حساسیتشون نسبت به زندگی کم میشه...میدونی یه سری کارها رو باید بکنی اما نمیکنی...میدونی باید درس بخونی اما نمیخونی٬ میدونی باید با دوستت بری بیرون اما نمیری٬ از چیزی لذت نمیبری٬ چیزی به هیجانت نمیاره و غمگینی٬ غمگینی٬ غمگینی٬ بی دلیل و با دلیل میزنی زیر گریه٬ احساس تهی بودن میکنی...و خودت رو دوست نداری....تمام اینا هست و هر روز به خودت میگی که فردا یه آدم متفاوت میشی اما باز هم فردا همونه و پس فردا و بقیه روزها...و با خودت فکر میکنی که چقدر بی اراده و ضعیفی...زندگی خاکستریه وقتی آدم افسرده است.
من اگه بخوام افسردگی رو توی یه جمله خلاصه کنم میگم یک غم بی انتها و سنگینیه که هیچ وقت از دل آدم بیرون نمیره. اما فقط اون غم نیست که افسردگی رو به معضل تبدیل میکنه...آدم انگار بی اراده میشه٬ تماسش با دنیا قطع میشه٬ سنسورهاش حساسیتشون نسبت به زندگی کم میشه...میدونی یه سری کارها رو باید بکنی اما نمیکنی...میدونی باید درس بخونی اما نمیخونی٬ میدونی باید با دوستت بری بیرون اما نمیری٬ از چیزی لذت نمیبری٬ چیزی به هیجانت نمیاره و غمگینی٬ غمگینی٬ غمگینی٬ بی دلیل و با دلیل میزنی زیر گریه٬ احساس تهی بودن میکنی...و خودت رو دوست نداری....تمام اینا هست و هر روز به خودت میگی که فردا یه آدم متفاوت میشی اما باز هم فردا همونه و پس فردا و بقیه روزها...و با خودت فکر میکنی که چقدر بی اراده و ضعیفی...زندگی خاکستریه وقتی آدم افسرده است.
پ.ن. ۲- می دونم افسردگی می تونه دلایل روحی داشته باشه اما در حال حاضر مال من رسمن به خاطرِ دارو هستش. این تجربه را قبلن هم داشتم و بیشتر عصبانیتم از دکترهاییِ که نمی فهمن. امروز کلی روی اینترنت گشتم و تقریبن همه جا نوشته که این نوع افسردگی به خاطر کمبود ویتامین ب ۶ هستش چون بدن نمی تونه جذبش کنه. حالا اگر وقت کنم یک پستِ اساسی می نویسم فکر می کنم دونستنش لازمه.
3 comments:
afsordegi chie dokhtar, talghin nakon be khodet!
Delam mikhad hamoon harfayee ke khodet behem zadi ro behet bezanam (tablo bood manam oon chand rooz afsorde boodam deege? man too enkar khoda hastam kollan). Vali khob khodet midooni hamash ro, hamoon tor ke khodam midoonam hamash ro ...
Kollan vali fekr konam khasiyate mahe August ast. be ghole yeki az doostan: motore kare adam roshan nemishe ...
راجع به اون داروت که به نظر من باید به دکتره بگی من با این راحت نیستم. مجبورش کنی مدلش رو عوض کنه. البته خب بهرحال هر دارویی عوارض جانبی داره دیگه. بعضیها معده رو ناراحت میکنن بعضیها هم روح و روان رو. هرکسی هم درجه حساسیتش فرق داره. ولی در مورد ویتامین ب. اتفاقا منم دیروز تو یه وبلاگی خوندم که وقتی ب. کمپلکس میخورده شنگول میشده. طبق عادت رفتم تو ویکیپدیا چک کردم دیدم درسته. بکمپلکس عوارض استرس و افسردگی رو کم میکنه. من که میخوام امتحان کنم!
Post a Comment