خیلی وقت ها پیش میاد وقتی در کافی شاپی، کتابخونه ای، سالن فرودگاهی یا ... هستی غریبه ای که تا امروز تو را نمی شناخته ازت می خواد یک لحظه مراقب لوازمش باشی تا برگرده. به تویی که نمی شناسه و لحظه هایی نه چندان طولانی در کنارت بوده اعتماد می کنه در مقابل کسانی که ندیده. شاید چون نیاز داره به خودش اطمینان بده برای لحظه هایی که نیست، اگر نه اعتماد به توی نشناخته منطق چندانی نداره؛ در یک جا قهوه خوردن، کتاب خوندن یا منتظر بودن حس مشترکی را ایجاد می کنه که تو را از بقیه متمایز می کنه دست کم به اندازه ای که غریبه ای برای لحظه هایی اعتماد کنه که بودنت نبودنش را پر می کنه.
3 comments:
به چه نكته جالبي اشاره كرده بودي. قشنگ بود
يه نكته ديگه هم هست. در همچين موقعيتي يك اعتماد دوطرفه ايجاد ميشه. يعني اينو هم از ياد نبايد برد كه تو هم به اون اعتماد مي كني كه ميذاري كيفش اونجا بمونه. مگه احتمال اينكه مثلا بمب توش باشه، وجود نداره؟
احمقانه ست ولی من همیشه وقتی در کافه تنها هستم منتظر همان غریبه ام ، از آن بدتر اینکه من اشتیاقِ همان غریبه "بودن" را دارم اما کسی منتظر "آن غریبه" نیست
Post a Comment