Sunday, December 21, 2008

اعتماد

خیلی وقت ها پیش میاد وقتی در کافی شاپی، کتابخونه ای، سالن فرودگاهی یا ... هستی غریبه ای که تا امروز تو را نمی شناخته ازت می خواد یک لحظه مراقب لوازمش باشی تا برگرده. به تویی که نمی شناسه و لحظه هایی نه چندان طولانی در کنارت بوده اعتماد می کنه در مقابل کسانی که ندیده. شاید چون نیاز داره به خودش اطمینان بده برای لحظه هایی که نیست، اگر نه اعتماد به توی نشناخته منطق چندانی نداره؛ در یک جا قهوه خوردن، کتاب خوندن یا منتظر بودن حس مشترکی را ایجاد می کنه که تو را از بقیه متمایز می کنه دست کم به اندازه ای که غریبه ای برای لحظه هایی اعتماد کنه که بودنت نبودنش را پر می کنه.

3 comments:

Anonymous said...

به چه نكته جالبي اشاره كرده بودي. قشنگ بود

Anonymous said...

يه نكته ديگه هم هست. در همچين موقعيتي يك اعتماد دوطرفه ايجاد ميشه. يعني اينو هم از ياد نبايد برد كه تو هم به اون اعتماد مي كني كه ميذاري كيفش اونجا بمونه. مگه احتمال اينكه مثلا بمب توش باشه، وجود نداره؟

Shine said...

احمقانه ست ولی من همیشه وقتی در کافه تنها هستم منتظر همان غریبه ام ، از آن بدتر اینکه من اشتیاقِ همان غریبه "بودن" را دارم اما کسی منتظر "آن غریبه" نیست