دختر چهارده سالشه شاید هم پانزده. پدر قولش را به پسرخواهرش داده برای عروسی همین تابستون. مادر دختر اصرار میکنه که بگذارین دست کم دیپلمش را بگیره. مادر دختر گریه میکنه. مادربزرگ دختر، مادر مادر، گفته اگر دخترتان جا گرفته من بزرگش میکنم؛ چرا دارید بچه را بدبخت میکنید؟ حالا پدر هرگونه ارتباط مادربزرگ با خانواده را ممنوع کرده؛ مادربزرگ شده آدم بدهی ماجرا. مادربزرگ، مادر و دختر (که در واقع کودک حساب می شه) همه درگیر. از صبح که ماجرا را شنیدم عصبانیم؛ از حماقت مردسالارانهی مرد، از ناراحتی منفعل مادر، از بیچاره (به معنی بدون چاره) بودن مادربزرگ و از همه بدتر از درد دخترک، و از قانون، قانونی که دختر را برای رای دادن، برای رانندگی کردن و برای خیلی چیزهای دیگر کودک میداند اما برای ازدواج بالغ.
1 comment:
اعظم، عین این اتفاق اوایل دههی پنجاه برای عزیزی از فامیلهای نزدیک افتاد. یعنی حتی طرف پسرعمهی دختر هم بوده، اون هم با ۲۵ سال اختلاف سن. همین تازگی فوت مرد پیرمرد (داماد) و من رو دوباره یاد این قضیه انداخت. غمگین اینه که زنا خیلی وقتا نقش بیشتری دارن توی اینطور قضایا. در این موردی که میگم، پدر خیلی آدم زورگویی نبود، فقط در مقابل خواهر خیلی ضعیف بود، مادر دختر نقش بیشتری داشت در تصمیمای خانواده اما در این مورد مقاومتش کافی نبود. مرد هم آدم خیلی وحشتناکی نبود اما هر نوع آیندهای برای دختر بیچاره به فنا رفت دیگه. تا آخر عمر مادرش هم هنوز از دستش ناراحت بود :(
خیلی بده که انگار هنوز هیچی عوض نشدهa
Post a Comment