Monday, April 12, 2004

وقتی آخر شانس باشی، خب بدیهیه که تو قرعه کشی که قراره از هر سه نفر 1 نفر انتخاب بشه انتخاب نشی. اما دیگر خودت و دوستان باید آخر شانس باشید که هیچ کدام از سه نفرتان انتخاب نشوید. به هر حال فعلا شیراز بی شیراز.
***
کلی مدل بچه های دانشگاه تفاوت کرده، دیگر از آن آدم هایی که در 18 سالگی احساس می کردند باید شبیه آدم های n ساله رفتار کنند، از آن همه سنگینی جو دانشگاه، روابط رسمیِ الکی خیلی کمتر می بینی. اما هنوز هم وقت وارد شدن باید فکر کنی از کدوم در وارد شوم که روی اعصابم راه نروند. هنوز هم فواره های (؟) چمن های جلوی بوفه را هر روز و هر روز باز می کنند نکند کسی آن جا بشیند.
***
این چند وقته چند تا فیلم هم دیدم، Amelie که رویا هم در موردش نوشته بود، من خوشم آمد از فیلم. memento که فائزه پیشنهاد کرده بود را هم دیدم. این فیلم ماجرای یک آدمِ که حافظهء کوتاه مدتش را بر اثر حادثه ای که در جریان قتل همسرش به وجود امده از دست داده و حالا می خواهد انتقام بگیرد. فیلم از آخر به اوله، به این ترتیب ما هم شبیه این آدم هیچ اطلاعی از چند لحظه قبل نداریم. خیلی باحاله تقریبا در بیشتر قسمت های فیلم غافبلگیر می شی و همه چیز بر خلاف تصورت پیش می رود.
"خانه ای از شن و مه " هم چند روزه رسیده دستم اما هنوز ندیدم ، به اندازهء کافی حالم خوب نیست دلم نمی خواد اشک و آهم را در بیاورد. هر جا راجع بهش خوندم گفتند خیلی ناراحت کننده است. حالا امروز شاید دیدمش.

No comments: