Sunday, May 30, 2004

امروز با دو تا از بچه‌ها رفتیم دانشکده فیزیک با دکتر رحیمی‌تبار که گفته تا 10 روز دیگر به احتمال زیاد در مرکز ایران زلزلهء بزرگی می آید صحبت کنیم. خودش نبود با یکی از دانشجوهای دکترا که باهاش کار می‌کند حرف زدیم. خیلی خونسرد بود. گفتیم که این خبر زلزله که می‌گویند هست؟ گفت طبق تحقیقات ما (یک مقداری هم حرف فنی زد) تا 10 روز دیگر این احتمال هست، اما اگر از دوشنبهء بعد بگذریم این خطر فعلی رفع می‌شود. پرسیدیم "چه کار می‌شود کرد برای اطلاع‌رسانی و چه کار کردید؟" گفت "به دوستان، آشنایانتان بگید" گفتیم "پس بقیه چی؟" گفت "دانشکده فیزیک مسولیت حقوقی این موضوع را نمی‌پذیرد و اصلا اعلام رسمی آن می‌تواند به جرمی شبیه اقدام علیه امنیت ملی تبدیل بشود، اما در حال رایزنی هستند که صدا و سیما در صورتی که این‌ها توانستند 5 دقیقه قبل از زلزله بفهمند آن را اعلام کند" همین طور گفت "این نتایج تنها از تحقیقات ما نیست، دکتر رحیمی‌تبار از نتایج تحقیقات کشورهای دیگر استفاده کردند و تنها کار ویژه‌ای که انجام دادند شاختن دستگاهیه که این داده‌ها را تجزیه و تحلیل می‌کند و قبل از وقوع زلزله alarm می‌دهد، حالا این alarm نشان نمی دهد که 5دقیقه به زلزله مونده، نیم‌ساعت یا دو روز ، اما زلزلهء جمعه را 15 دقیقه قبل alarm داده است".
به هر حال کلی جو دانشگاه به هم ریخته است، با توجه به این‌که شنبه امتحان‌ها شروع می‌شوند حتی رفتن شهرستانی‌ها هم منتفیه. هر چند تعدادی از بچه‌ها می‌گویند باید درخواست تعویق امتحان‌ها را بدهیم و اگر نپذیرفتند سر جلسه نرویم. این دومی با توجه به این که داریم از شریف حرف می‌زنیم مثلا نه امیرکبیر به نظرم منتفیه، هدف از اولی هم اینه که به جامعه هشدار داده بشود چون وقتی ببینند شریف تعطیل کرده بقیه هم این کار را می‌کنند که به طور بدیهی همین هدف (که با توجه به جو جامعه قابل حصوله) منتفیش می‌کند.
عصر هم بچه‌ها رفته بودند با یکی دیگر از کسانی که با دکتر کار می کند حرف زده بودند، پرسیده بودند مگر نمی‌گویند پیش‌بینی زلزله غیرممکنه؟ (برای مثال کسانی که از ژئوفیزیک دانشگاه تهران آمده بودند بخش خبری دیشب شبکه دو) گفته "نه غیر ممکن اینه که بگی در فلان ساعت در فلان مکان با فلان ریشتر زلزله میاد وگرنه تحقیقات به این صورت در همه جا هست"
فعلا به هرکس می‌توانید بگویید مراقب باشند تا دوشنبه.

Friday, May 28, 2004

تقریبا تمام تهران آمدند بیرون، سوار ماشین، پیاده. خیابون ها شلوغِ شلوغ. کارشناس های مختلف هم چیزهای مختلف می گویند، یکی می گوید شب را در فضای باز بمانید، یکی می گوید در خانه بمانید اما هشیار باشید.
نیروی انتظامی تهران اعلام کرده نیرهایش شب به گشت زنی می پردازند تا اگر مردم بخواهند بیرون بمانند امنیتشان تامین باشد.

***
من اول نفهمیدم زلزله آمده، روی بالکن بودم، دیدم شیشه ها می لرزند اومدم به ندا که تو اتاق بود توضیح بدهم نداجان نترس اگر طبقهء پایین محکم قدم بردارند این شیشه ها می لرزند، این رو گفتم و تا گفتم "ببین پس زلزله بیاد چی می شه" که دیدم نگاه ندا روی کامپیوتر ثابت مونده، گفت فکر کنم زلزله است، لوستر را نگاه کردم دیدم به شدت دارد می لرزد و شیشه ها دوباره شروع کردن به لرزیدن. یادم افتاد برادرم خوابه، داد زدم "بیدار شو، زلزله" و رفتم دم اتاقش دیدم نیست. سریع برگشتم پیش ندا، ندا می گفت چی کار کنیم، اول گفتم بیا تو بالکن، (در اون لحظه عقل کل شده بودم) یک دفعه یادم افتاد بدترین جای ممکنه این جا، سریع مانتو پوشیدم رفتیم پایین. آدم های کوچه بیرون بودند و یک سری داشتند ماشین درمی اوردند. ندا می خواست خونه زنگ بزند اما موبایل ها آنتن نمی دادند، همسایه مون می گفت تلفن خونه هم خراب شده (مثل تحویل سال) تا 5-6 دقیقه این طوری بود تا وقتی وضعِ مخابرات نرمال شد.
و بعد تا الان هر کس را می بینی راجع به زلزله حرف می زند. الان آب روی میزم تکون می خورد قلبم تالاپ تالاپ می کند. خیلی حس بدیه، زمین زیر پات که بلرزه هیچ جا نیست که بتونی بهش اعتماد کنی. بیچاره بمی ها.

نیم ساعت قبل، تهران زلزله آمد، حس وحشتناکیه

Tuesday, May 25, 2004

امروز واحد فرهنگ و هنر انجمن اسلامی "جشن پایان سال" برگزار کرد، به گفتهء مسول برنامه فکر این جشن از آن‌جا به ذهنشان رسیده بود که بعد از برگزاری بزرگداشت برای "مهدی فتحی"، به فکر برگزاری بزرگداشت برای "گل آقا" بودند که به این نتیجه می‌رسند که حالا که آنقدر از مرگ حرف زده می‌شود پس وقتِ شادی کیه؟ و به این ترتیب ایدهء جشن پایان سال به وجود می‌آید.
اول برنامه این بوده که در فضای باز و روبروی بوفه باشد با برنامه هایی نظیر فروش خوراکی (شبیه جشنواره نیلوفر آبی)، مسابقهء نقاشی، ماست‌خوری، مسابقهء قورباغه‌ها، تئاتر، کنسرت (از نوعی که هر کس با هر چی می‌خواد هر صدایی می‌خواد دربیاره) و ... . البته هیات نظارت با برنامه مخالفت می‌کند و بالاخره امروز صبح بچه‌ها می‌توانند مجوز اجرای برنامه در یونیون را به دست بیاورند. که البته چون فضا بسته بوده بعضی غرفه‌ها مثل جیگرکی و بعضی مسابقه‌ها مثل مسابقهء قورباغه‌ها کنسل می‌شوند.
اما خود برنامه، اول که از در یونیون وارد می‌شدی نوشته شده بود "ایستگاه شکم"، یک کم جلوتر که می رفتی صدای جیک جیک پرنده‌هایی را که هر دونه 400 تومان فروخته می شدند می‌شنیدی، یک کم آن‌ورتر جماعتی روی زمین نشسته بودند و با استفاده از وسایلی (کاغذ، رنگ و ...) که بچه‌های انجمن در اختیارشان گذاشته بودند نقاشی می‌کشیدند و آن طرف‌تر مسابقهء ماست‌خوری. یک نفر هم دوربین به دست عکس فارغ‌التحصیلی از بچه‌ها می‌گرفت با آن لباس آبی بدرنگ‌ها که چندتاش را از انبار گرفته بودند، هر عکس 100 تومان. اما شلوغ تر از همه غرفه‌های خوراکی بود که بچه‌های دانشگاه (نه انجمن) اداره می کردند، از ساندویچ کالباس، ذرت، باقالی گرفته تا به قول خودشون "بی‌ادبی فیل". یک غرفه هم روبروی بوفه بود که هندوانه و گوجه‌سبز می فروخت و به گفتهء شاهدان در آخر که هندوانه‌ها تمام شده بودند هر پوست هندوانه به قیمت 100 تومان خرید و فروش می‌شد برای شرکت در جنگ پوست هندوانه‌ها. در حین این شلوغ پلوغی من چند باری نگهبان‌های دم در و مسول حراست را هم دیدم که آمدند گشت زدند و رفتند. اما چیزی نگفتند، یکی دوبار هم دیدم حتی می‌خندیدند به بچه‌ها.
بعد تئاتر اجرا شد که تنها قسمت جدیه برنامه بود، روبروی سلف اساتید، کلی تماشاگر (حتی از استادها) به خودش جلب کرد. قسمت آخر برنامه، کنسرتی بود که باعث شد یک جعبه شیشه نوشابه خرد و خاکشیر بشود.
و کلا برنامه به خصوص برای سال پایینی‌ها که جشنوارهء کارآفرینی را ندیده بودند خیلی جذاب بود. حالا بماند سوالاتی نظیر این‌که آیا این وظیفهء انجمنه که متولی برگزاری چنین جشن‌هایی بشود؟ یا حیطهء مسولیت‌های انجمن کجاست؟ قیافهء انجمنی‌های قدیمی‌تر دیدنی بود.

***

یکی از نیازهای جامعه ما جشن‌های همگانیه، هیجان همگانی، شادی دسته‌جمعی. همهء آن هیجانی که بعد از بازی‌های فوتبال (بردهای ایران کاهی حتی نه مقابل تیم های خیلی قوی)، بعد از زلزله (مثلا زلزلهء بم که به طرز کمیکی شعار ساخته بودند "فاجعهء ملی، حماسهء ملی" و امروز می تونیم نتیجهء این فاجعه/حماسه را ببینیم) و خیلی جاهای بی‌ربط دیگر می بینیم ناشی از همین خالی نشدن هیجان‌هاست.

***

به دلیل اعتراض‌های فراوان;)، می‌خواهم یک نظرخوهی در مورد سیستم نظرخواهی داشته باشم. در حال حاضر از نظرخواهی BLOGSPOT استفاده می‌کنم اما قبلا enetation بود، فکر می کنید کدام بهتره؟ (الان صفحه‌ای که برای POST COMMENT می‌زنید USER/PSW مخواهد اما می‌توانید بدون LOGIN کردن و از لینک POST ANONYMOUSLY استفاده کنید)

Monday, May 24, 2004

من هیجان لازم دارم، به کی بگم؟
:))

پانوشت : امروز یکی می گفت احتمالا فرجام شکایت سحرخیز این خواهد بود که به جرم در معرض "گاز گرفتگی" قرار دادنِ خود محکوم می‌شود
4 سال پیش در همچین روزهایی همه منتظر بودیم مجلس ششم تشکیل بشود، نه درست‌تر این که نگران بودیم که 7 خرداد چی می‌شود، بعد از آن همه فراز‌ و نشیب، آیا می‌گذارند مجلس تشکیل شود؟ چه خوش‌خیال بودیم، بعد از 4 سال کارنامهء مجلس ششم اگر نشان‌دهندهء مردودی نباشد، نمرهء قبولی بالایی هم ندارد. چه رقیب را دست کم گرفته بودیم، حالا بعد از 4 سال می‌توانیم ببینیم آن‌هایی که بازندهء آن میدان فرضشان کرده بودیم، چه بازی ماهرانه‌ای انجام دادند، مهره‌هایشان را طوری به حرکت درآوردند که همگان را گرفتار روزمرگی کردند تا امروز در پایان مجلس ششم، افسوسی باقی بماند و دیگر هیچ.

***

مجلس بعدی، سخنان پیش‌ از دستورش، نماینده‌هایی که تودهنی زدن به هرکسی که بگوید انتخاباتی که آن‌ها را بر ان کرسی قرمز رنگ نشانده موجه نبوده را در سرلوحهء کارهای خودشان قرار دادند، مجلس بله قربان‌گو، آدم‌های کم‌سوادی که فکر می‌کنند ایران مرکز جهانه و همه کارهای دنیا را دشمنان ایران برای ضربه زدن به ما انجام می دهند، همهء این‌ها باعث می‌شوند دلم بخواد این دو روزی که از عمر مجلس ششم باقی مانده به اندازهء 4 سال‌ ادامه داشته باشد تا انتخابات بعدی. هیچ ‌کاری نکردن بهتر از خراب‌کاری کردنه.

***

در قسمت "زندگی" شرق امروز گزارشی در مورد رئیس جدید صدا و سیما نوشته (رو سایتشان پیدا نمی کنم)، وقایع اتفاقیه هم یک نقل‌قول ازش دارد "مارمولك وهن روحانيت است ".
فرض کنید یکی از قوانینی که در زمان معاونت ایشون در دفترچهء سانسور (که در گزارش شرق هم در مورد این دفترچه نوشته شده) وجود داشته این بوده که گرفتن کلوزآپ از بازیگران زن ممنوع می‌باشد.
حالا می‌تونید تصور کنید که قراره چه اتفاقاتی در این سیمای لاریجانی بیفتد.

Friday, May 21, 2004

ایستگاه مترو امام خمینی سوار قطار مترو به سمت صادقیه شدم. سوار که شدم صندلی‌ها پر بود، رفتم کنار دیوار یکی از این صندلی‌های دوتایی که یک خانم با دختر 5 یا 6 سالش نشسته بودند ایستادم که به دیوار تکیه بدهم. خانمه گفت "دخترم جمع بشین خانم هم بشینند" من کف کردم از این همه مرام و اینا، فکر کردم نه بابا حالا این یک چیزی گفت، خواسته تعارف کند، جاشون تنگ می‌شود و این‌ها (حالا آمدم یک کم هم کلاس بذارم)، گفتم "نه، ممنون، جاتون تنگ می‌شود، من راحتم"،‌خانمه گفت "نه خانم، بیا بشین، الان یک خانم گنده میاد می‌شینه جامون تنگ میشه" :))

***

سعی می‌کنم این همیشه یادم بمونه :‌ آدم‌ها خاکستریند، بعضی‌ها یک کم پررنگتر، بعضی‌ها کم‌رنگ‌تر.

Thursday, May 20, 2004

دیروز ساعت 10 داشتم از میدان فردوسی می‌رفتم طرف دانشگاه، دیدم گروه گروه آدم با پلاکاردهایی که نوشته "بسیج بانک صادرات"،"بسیج منطقهء پنج"، "بسیج x"، ... می‌روند طرف میدون انقلاب. ترافیک بیداد می‌کرد، از نزدیک مترو دروازه‌ دولت ماشین‌ها تو ترافیک بودند. می خواستم بروم دانشگاه، دیدم عاقلانه‌ترین راه همان مترو است وگرنه تا انقلاب فکر کنم 2 ساعتی طول می‌کشید. قیافهء آدم‌هایی که آن‌جا بودند هم جالب بود. اغلب مسن بودند (بالای 35-40) و تقریبا همهء خانم‌هایی که دیدم چادر داشتند. فکر کنم به عنوان وظیفهء شرعی خونشان از گلوله خوردن حرم امام علی به جوش آمده بود و حالا آمده بودند یک آجر به آجرهای بهشتشان اضافه کنند.روی پلاکاردی که یکی از این خانم‌ها در دستش بود نوشته بود (نقل به مضمون) "مقام معظم رهبری : امروز امریکا به جایی رسیده است که بی‌شرمانه به حرم حضرت علی(ع) گلوله می‌زند، این گلوله‌ای به قلب هر مسلمان است". رسیدم دانشگاه دیدم بسیج در و دیوار و زمین (نوع جدید آگهی زدن در دانشگاه برای جلب توجه آدم‌ها اینه که آگهی را روی زمین می‌‌چسبانند) را پر کرده از آگهی "در اعتراض به فجایع امریکا در زندان‌های عراق ساعت 9:30 صبح درب اصلی دانشگاه به سمت دانشگاه تهران می‌رویم" . یاد زندان‌های خودمان افتادم، فکر کردم چراغی که به خانه رواست ... یک جا هم نوشته بودند "پیامبر اسلام فرموده است هرکس صدای استغاثهء مسلمانی را بشنود و به یاریش برنخیزد مسلمان نیست، امروز نه یک فرد که ملتی به استغاثه برخاسته است" یکی از دوستان یک بار می‌گفت یکی از مشکلات عظیم حکومتی‌های ما توقعاتیه که در طرفدارانش ایجاد می‌کنند.

***
چند روز پیش یک سمینار در مورد راه‌آهن و صنعت حمل و نقل در دانشگاه برگزار شده بود، روی یکی از پلاکاردها نوشته بود "مقام معظم رهبری : بین راه‌آهن و هواپیما، بنده راه‌آهن را انتخاب می‌کنم"


Monday, May 17, 2004

امروز توانستیم به لطف پانته‌آ که دو ساعتی در صف بلیت ایستاده بود "مارمولک" را ببینیم. فیلم خوبیه، خوش‌ساخته، پرویز پرستویی عالی بازی کرده؛ ولی شاید من انتظار چیز فوق‌العاده‌ای داشتم. به هرحال خیلی جاها احساس ‌کردم مردم بیشتر به‌خاطر این می‌خندند که به نظرشان "آهان ببین آخوند یعنی همین" بود، نه این که صحنه‌ها خنده‌دار نباشند اما واقعا در این حد نبود که سالن بخواهد برود رو هوا. (یکی از همراهان خودم تقریبا همین حال را داشت). فیلم یک سری صحنه هم داشت که درست درنیومده بودند مثل صحنهء توبه کردن یکی از شخصیت‌های خلاف‌کار. خود فیلم هیچ نکتهء منفی در مورد روحانیت ندارد، حتی تنها روحانی فیلم آدم بسیار مثبتی نشان داده می‌شود که حتی "شازده کوچولو" می‌خواند و شغلش "روحانی" بودن نیست بلکه سنگتراشه. اما آن‌هایی که با این فیلم مخالفند احتمالا یا از آن دسته‌اند که نمی فهمند لباس روحانی به تن دزد کردن الزاما به معنی پایین آوردن شان روحانیت نیست (کما این که این فیلم کاملا کارکردی عکس دارد)، یا می‌فهمند اما می‌دانند دلیل عمدهء استقبال مردم از فیلم در چیه.

***

راننده تاکسی یک نوار گذاشته بود مخلوطی از همه چیز، از منصور گرفته تا آریان، از بندری تا دلقکِ اصفهانی، وقتی یک طرف نوار تموم شد لحظهء عوض کردنِ لبهء نوار صدای اذان از رادیو آمد، مکث کرد، گذاشت تا اذان تمام شد، آن وقت نوار را گذاشت. نمی‌دونم چرا احساسم بهم گفت این آقای راننده فکر کرده اگر موقع اذان موسیقی گوش کند سقف آسمون باز می‌شود و یک سنگ از آن بالا می‌خورد تو سرش.

اصلا همه چیزمون قاطیه.

Sunday, May 16, 2004

انگاری عادتِ خوب امتحان دادن را از دست دادم :(

***

تو مملکتِ گل و بلبل نباید روی این حساب کنی که حالا که فیلم اکران شده و این اندازه دازد می‌فروشد پس تا مدت‌ها روی اکران خواهد بود فعلا به کارهای دیگرم برسم تا بعد. صف‌های مارمولک (برای سینماهایی که هنوز برنداشتندش) وحشتناک شلوغه، احتمالا باید از خیر دیدنش در سینما بگذرم:(.
باز هم تو مملکتِ گل و بلبل زنگ زدم 118 (اطلاعات تلفن)، یک‌بار می‌گوید "شمارهء مورد نظر شما مسدود می‌باشد، لطفا مجددا شماره‌گیری نفرمایید"، دفعهء بعد می‌گوید "در صورتی که سیستم شما مجهز به سیستم تن می‌باشد ... و شمارهء خراب را اعلام نمایید" :O آخرش بی‌خیال تکنولوژی شدم رفتم یک سررسید پیدا کردم که شمارهء سینماها را داشته باشد.

Saturday, May 15, 2004

صفحهء 3 روزنامه شریفِ امروز در مورد آن جلسهء بسیج که در مورد صداوسیما بود یک چیزهایی نوشته، حرف‌های ابوطالب را بخوانید تا ببینید دنیا دست کیه.

تاییدکنندهء گزارش(؟) امروز شرق (عزم آبادگران برای عزل وزیر راه) در مورد استراژی حذفی که آبادگران (راست سنتی) در پیش گرفتند و حالا به موتلفه (علی لاریجانی) رسیده است.

* خیلی بده روزنامه‌ای که اسم شریف را یدک می‌کشد بعد از این همه مدت هنوز نوشته"html نیز به زودی قرار داده می‌شود"

Friday, May 14, 2004

هوا توفانیه، درخت‌ها خم شدن، انگار یکی کش بسته باشد سرشون و بکشدشان طرف خودش، آن‌ها هم نمی‌خواهند، مقاومت می‌کنند. هوا توفانیه. همه چیزهایی که تا حالا بی‌صدا بودند حالا در حرکتند، سروصدا ایجاد می‌کنند. هوا توفانیه.

Thursday, May 13, 2004

رگهاي آبي مچ و ساعد دستش از زير پوست سفيدش بدجوري وسوسه مي كردند...

***

"بانوی شکسته" در مورد خانمیه که در دههء 40 زندگیشه، همهء زندگیش خانواده‌اش هستند و چیزی که فکر می‌کند زندگیش را پر کرده همسرشه. حالا در این سن همسرش اعتراف می‌کند که سالهاست به او خیانت می‌کند، اما این زن که گویی از خودش هیچ باقی نمانده، می‌ماند، خود را آزار می‌دهد، همسرش را آزار می‌دهد، همه اطرافیان را آزار می‌دهد... فقط چون هیچ چیز از خودش ندارد و فکر می‌کند 46 سالگی سنِ بالاییه برای این که بخوای یک آدم جدید پیدا کنی یا یک زندگی جدید . سیمون دوبوار می‌گوید "بانوی شکسته، قربانی سرگشتهء حیاتی است که برای خویش برگزیده، همانا وابستگی زناشویی که او را از هر چیز دیگر بی‌بهره می‌سازد..."
دردناکه.

"... حساسيت ويژه مولوى قلم الدين نسبت به زنان و دختران تنها به ساكنين كابل و ديگر شهرهاى افغانستان محدود نگرديد. فرمان هاى او عطف به ماسبق هم شد و حتى به زنانى كه چندين قرن پيش مى زيستند و اكنون ديگر زنده نبودند، نيز تسرى و تعميم پيدا كرد. مقبره رابعه بلخى شاعره مشهور قرن چهارم هجرى در شهر بلخ (۱۵ كيلومترى غرب مزار شريف) قرار دارد. در تاريخ ادب فارسى او اولين زنى بود كه اشعار ماندگار و عاشقانه سرود. رابعه كه دختر يكى از بزرگان و اشراف بلخ بود، عاشق يك برده شد، برادرش به عنوان مجازات دستش را قطع كرد و او آخرين اشعارش را در بستر مرگ در حالى سرود كه در خونش غوطه ور بود. قرن هاست كه دختران و پسران جوان افغان آرامگاه او را به عنوان اسوه عشق و دلدادگى زيارت مى كنند و براى موفقيت در عشق خود در آنجا به راز و نياز مى پردازند.
اداره امر به معروف و نهى از منكر طالبان پس از تسخير مزار شريف بازديد از مقبره رابعه بلخى را نيز به دليل اينكه آرامگاه يك «زن» است و امكان دارد زيارت آن مردان و جوانان را آلوده به شهوت و گناه كند، ممنوع اعلام كرد! ..."


مولوی قلم‌الدین قلم زمین می‌گذارد



Monday, May 10, 2004

پنج‌شنبه دانشکده اردوی رصد داشت، حالا بماند که اولین خسوف کاملی که امسال می‌شود دید دو شب پیشش بود و تازه آن را هم به دلیل ابری بودن نمی‌شد دید ولی به هر‌حال اردو دلیل می‌خواد دیگر. یک گروه 29-30 نفره شدیم، ساعت 4:30 بعدازظهر از میدون مجسمهء دربند رفتیم بالا. حدودای 7:15 هم رسیدیم شیرپلا. شب تهران از تراس پناهگاه شیرپلا خیلی قشنگه. هوا ابری بود و در نتیجه هیچ ستاره‌ای نداریم. شب هم که سیستم خیلی جالبه در خوابگاه‌ها را قفل می‌کنند. جالب اینجاست که گرم‌کننده‌ای که آنجا بود را روی یکی از تخت‌ها گذاشته بودن و کافی بود برگردد تا یک آتش‌سوزی حسابی بشود آن هم در حالی که درهای خوابگاه قفله:(. یکی از بچه‌ها تعریف می‌کرد تو یک دهی حمام خانم‌ها آتش می‌گیرد، آقایون ده با بیل و کلنگ میان جلوی مامورین آتش‌نشانی را می‌گیرند نکنه یک وقت بروند داخل حمام. به هرحال هر طوری بود شب را گذراندیم و در واقع منجمد شدیم (آن جا زمستونش چه‌طوریه؟‍!) صبح هم از سمت اوسون آمدیم پایین. من حدودای 12:30 خونه بودم.

***
یک‌شنبه قرار بود میان‌ترم داشته باشم و سر همین موضوع کلی وجدان‌درد داشتم که حالا چه وقت کوه رفتنه و اینا. اما به هر حال رفتم. شنبه هم مثل بچه‌های خوب نشستم درس خوندم؛ از آن‌جا که حجم درس فاجعه بود خوب تموم نشد دیگر، رسیدیم به صبح یک‌شنبه. رفتم سر کلاس. استاد تشریف آوردند، فکر می‌کنید اولین جمله‌ای که فرمودند چی بود "می‌خواهید امروز امتحان بدهید یا یک روز دیگر؟" که به اتفاق ارا تصویب شد هفتهء دیگر باشد. البته به جز دو سه تا نخاله‌ای که مخالف عقب افتادن امتحان بودن و برگشتن به استاد گفتن "شما هر وقت بگویید امتحان یک روز دیگر باشد، بچه‌ها موافقند". (هر حرف راستی که گفتن نداره;)) البته بعد کاشف به عمل آمد استاد به علت حجم زیاد کارها نرسیده بودند سوال طرح کنند.
حالا با این اوصاف من هفتهء دیگر دو تا امتحان خواهم داشت.

***
دیروز نمایشگاه کتاب هم رفتم ، خوشبختانه خیلی شلوغ نبود. نکته‌های جالب هم وجود داشت. مثلا یک جا یک غرفهء بزرگ از کتاب‌های مذهبی بود که پرنده پر نمی‌زد و کنارش غرفه‌ای که متن آهنگ‌های انریکو را داشت به اضافهء پوسترش و آدم‌ها از سر و کول هم بالا می‌رفتند.
من این کتاب‌ها را گرفتم،"شاهدخت سرزمین ابدیت" از آرش حجازی،"بانوی شکسته" از سیمون دوبوار،‌دو تا کتاب از مجموعه چهره‌های قرن بیستمی ایرانِ نشر قصه در مورد فروغ و محمود دولت‌آبادی. با دو تا نمایشنامه "تاجر ونیزی" و "دشمن مردم".
بعضی از کتاب‌های صادق هدایت مثل "سگ ولگرد" هم بود. دو تا کتاب جدید هم از محمود دولت‌آبادی دیدم. و تا دلتان بخواهد ترجمه "هری پاتر و محفل ققنوس" وجود داشت.

***

امروز کانون فیلم قرار بود "مصائب مسیح" را پخش کند و یک کشیش دعوت کرده بودند تا در مورد فیلم و داستانش و این‌ها صحبت کند. من کاملا متاسفم که از دستش دادم. هر چند با توصیف‌هایی که از فیلم شنیدم خیلی دلم نمی‌خواهد ببینمش اما مطمئنم حرف‌های کشیشِ کلی جدید برایم می‌بود.

Thursday, May 06, 2004

آیت‌الله جنتی : "هر چند من فيلم مارمولک را نديده ام اما بر اساس تعريفی که برای من کرده اند (فيلم مارمولک) خيلی بد آموزی دارد و بايد جلوی پخش آن را گرفت"

Wednesday, May 05, 2004

ندا در مورد اتفاقات امروز دانشکده نوشته، من که نبودم اما اگر فردا تونستم اطلاعات کسب کنم حتما شما را در جریان مشروح اخبار می‌گذارم.

***

;) مکالمهء زیر توسط یکی از دوستان من شنود شده (البته به دلیل موقعیت مکانی چاره‌ای نبوده جز شنیدن)

مکالمه بین دو دانشجوی 82ای :

اولی : "وای نمی‌دونی، دیروز آبروم رفت، سگ‍پز بودم موبایلم زنگ زد بلند گفتم من الان تو سگپزم"
دومی : "نه بابا، آن‌ها خودشان هم می‌دونند که همه بهشون می‌گن سگپز، اصلا از خیلی قدیم این رو میگن، من یک دوست دارم 77.ایه اون هم می‌گوید سگپز":D

Tuesday, May 04, 2004

گویا در یک جلسهء آموزشی بین سران آموزشی دانشگاه تصمیم گرفته شده به شدت با تقلب مبارزه بشه، در همین راستا اگر از کسی تقلب گرفته بشه حداقل اتفاق ممکن این خواهد بود که "d" وارد کارنامه‌اش می‌شود به معنی "dishonest".
از طرفی پیشنهاد شده استادها برگه‌های سوال و جواب امتحان‌ها و پروژه‌ها و آزمایشگاه و این‌ها را به دانشجوها ندهند و دلیلشان این بوده که برای یکی از این درس‌های پروژه‌ای تمام پروژه های نوشته شده برای این درس در طول 30 - 40 سالی که این درس تدریس می شود اسکن شده و در تعداد 14 سی‌دی در بازار یافت می‌شود:D البته این پیشنهاد از طرف دانشکدهء ما رد شده است:) نشان دهندهء میزان honest بودن دانشجویان ریاضی;)

***
امروز معاون آموزشی به یکی از بچه‌ها گفته "چی شد فارغ‌اتحصیل شدی بالاخره؟" وقتی جواب مثبت شنیده گفته حالا چی بهت دادن؟ که در جواب شنیده یک برگه که نوشته من در این جا درس خوندم . معاون عزیز می‌پرسند "یعنی خریدی؟" جواب می شنوند بله 250 هزار تومان دادم مدرک را گرفتم. معاون آموزشی متفکرانه‌(مجسم کنید) می گویند "فقط 250 تومن؟ این که پول راه رفتنتون در دانشگاه هم نیست " :D
حالا قراره یک سری اقدامات انجام بدهند این مبلغ معقول شه:D

***

بسیج دانشگاه برنامه‌ای برای نقد عملکرد صدا و سیما گذاشته، در تبلیغاتشان که کلی به صدا و سیما توپیدن، حالا باید دید خودِ برنامه چیه. بسیج دانشگاه به آبادگران نزدیکه و اعتقاد بر اینه که این برخوردها ناشی از تلاش برای ریاست جمهوری شهردار محترم تهرانه (در مقابل ریاست محترم صدا و سیما) و نشان دهندهء گسست در این جناح. چون حتی قبل از انتخابات و مثلا در آن جلسهء انجمن با نماینده‌های مجلس نماینده بسیج کلی از صدا و سیما حمایت کرده بود.

***

حکم اعدام آغاجری تاييد شده اما قطعی نشده

Sunday, May 02, 2004

زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هرروز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

Saturday, May 01, 2004

بعضیا همچین مظلوم‌نمایی می کنند که دل آدم کباب می‌شود، فائزه‌جان ما هیچ کاره بیدیم خودشان یک روز آمدند گفتند من پت، آن یکی هم گفت منم مت. کلی هم غصه خوردند که پس من چرا سرم بی کلاه مونده ;)
***
معجزه اتفاق نیفتاد، ایران حذف شد.

پانوشت : دیدم ندا در مورد شاهکار بچه های ریاضی نوشته، دیدم واقعا حیفه من هم یادی از شاهکارشان نکنم، در فوتبال سالنی 12 تا گل خوردن آن هم از مکانیک. انواع و اقسام گل ها، حتی به سر:D فرض کنید دروازه به آن کوچیکی :D . تازه داور به یکی از بچه‌ها کارت داده، پرسیده چرا کارت می دی؟ داور جواب داده چون تکل زدی، می گوید "من که تکل نزدم پا زدم".
نمی دونید این ها، آن هفته که تیم 4 نفره، برق را زده بودند چه گرد و خاکی به پا می کردند:D