Wednesday, December 31, 2003

Tuesday, December 30, 2003

Israeli groups seek way to help Iran earthquake victims

و در متن هم یک جا اشاره شده که

"Following the devastating tremor Friday in the Iranian city of Bam, Iran said it was willing to accept aid from any nation - except Israel."

نمی دانم ، نمی فهمم . آدم ها خیلی پیچیده ترند از آنی هستند که بشود تصورش را کرد و سياست هم خيلی کثيف تر از حد تصور.کاش سياستی نبود که من به خاطرش نتوانم این را از خاطرم ببرم که "خب این گروه ها چرا وقتی فلسطینی های بیچاره را بی آشیانه می کنند کاری نمی کنند"

اما یک حقیقت دیگر هم هست آن هم این درست که از دیدن همدلی همه آدم ها اشک در چشم های هر کسی جمع می شود و اين همدلی ها مصداق بارز "بنی آدم اعضای يکديگرند" هستند، اما نمی توانم به این فکر نکنم که ما با این همه ادعا توانایی حل مشکلاتمان را نداریم، نياز به همهء عالم داریم تا بتوانيم از پس یک زلزله بر بیاییم (که نمی توانیم)، دائم این نگرانی را در همه می بینی که کمک ها را به کی بدهیم که دزدیده نشوند؟ نگرانی در مورد این که نکند بچه ها را آنجا اشرار بدزدند، نکند ...

***

کاش یک عده از همین حالا به فکر تشکیل یک NGO باشند برای مقابله با زلزله ، کارهایی بکنند شبیه آموزش آدم ها که چطور خانه هایشان را مقاوم کنند، موقع زلزله چه کار کنند و ...

***

چه خوب

***

کاش یک سری کار اصولی انجام بشود (حالا نه الزاما توسط دولت) ، احساسات و عواطف به اندازهء کافی و بيش از حد نياز داریم ، کاش هفتهء ديگر اين هفته یادمان نرود و شروع کنیم به کارهایی که از وسعت فاجعه های بعدی کم کند .

***

اينجا خيلی تلخ شده ، اما وقتی هوایی که در آن نفس می کشی پر از مرگه نمی توانی تلخ نباشی ، هوای ایران پر از مرگه...

***

شجریان بعد از چند سال به نفع زلزله زده ها در ایران کنسرت خواهد داشت



Monday, December 29, 2003

اگر اشتباه نکنم اولین داستان کتاب "جایی دیگر" گلی ترقی در مورد "من" بودن ما ایرانی هاست، این که همیشه این "من " هستم که باید زود به همه چیز برسم حالا این که بقیه ای هم وجود دارند به "من" چه ارتباطی دارد؟ وقتی خواندم "بر اثر توزیع ناعادلانه کمک ها گروهی تا چند چادر گرفته اند و گروهی بدون چادر هستند" یاد همان داستان افتادم، همان داستان همیشگی ...

***

در امر کمک رساني دزديهاي کلان صورت نمي گيرد


***

شرق امروز را هم از دست ندهید، عکس صفحهء اولش دردناکترین تصویریه که تا حالا دیدم، نمی فهممش، آن بچه به چی زل زده؟ اصلا چیزی می بینه؟

***

این را هم ببینید ، فکر کنم هیچ توضیحی نخواهد (لینک از علی ص در واندرلند)

***

"They may create a policy after a disaster, but it's never implemented," Prof Aboutorabi said. "Six months after a disaster they forget it - it just happens again."

***
سعی می کنم این آخرین باری باشد که این را می گویم ، اما الان نمی توانم نگویم چون هر لحظه هر تصویری که از بم می بینم ،
هر خبری که می شنوم دائم این در ذهنم تکرار می شود "اگر تهران زلزله بیاید"، نه فاجعهء قرن نمی شود، فاجعه ای می شود در تاریخ . شاید آخرینش از این نوع...
اگر تهران زلزله بیاید ...




Sunday, December 28, 2003

کمکهای نقدی خودتان به زلزله زده های بم را می توانید به اين حساب واريز کنيد:

8080 بانک صادرات، شعبه ميدان اسد آبادی، به نام شيرين عبادی

در ساعات شب، برودت هوای بم به حدود 6 درجه زير صفر رسيد و سازمان هواشناسی ايران پيش بينی کرده است که در روزهای آينده هوای منطقه سردتر خواهد شد.


***

ما ملتی هستیم که گور خودمان را با دست های خودمان می کنیم وقتی خانه می سازیم دو کار یک کار می کنیم

***

دیروز گویا یک سری از بچه های دانشگاه را بردند بم، من هم دلم می خواد آنجا باشم، هر چند احتمالا بیشتر جلوی دست و پا را می گرفتم . دیشب هم بچه های خوابگاه رفتند بیمارستان، واقعا نمی دانم آنجا می شود کمکی کرد؟ فردا یک سر می زنم...


***

یک نکته در مورد زلزلهء اخیر این است که هر جا را که نگاه می کنی، هر روزنامه ای که باز می کنی (من حتی در جام جم و همشهری هم دیدم)، هر گزارشی که می بینی ، هر مصاحبه ای که می شنوی پر است از اعتراض ، حتما دلایل پشت این اعترض ها متفاوته (بعضی هاش به وضوح سیاسیه طوری که آدم حالش از شنیدن چرندیاتی مثل این که" نرین خون بدین جمهوری اسلامی خون ها را به مردم نمی ده"!!! بد می شود یا اعتراض های صدا وسیما به نوعی دیگر) اما مهم اینه که در همهء این هايِک چیز تکرار می شود : سوءمدیریت. همه از عزم و بسیج مردمی می گویند و نبودن مدیریت درست. واقعا من نمی توانم درک کنم بعد از آن همه هشدار که هر روز در مورد زلزله تهران گفته می شود یعنی هیچ کاری تا به حال انجام نشده که در صورت وقوع زلزله تهران چطوری بحران را مدیریت کنند؟ و اگر شده چطور حالا برای جمع کردن یک شهرستان 200000 نفری و در واقع یک شهر 100000 نفری (تا دیروز عصر به روستاها نرسیده بودند) که اندازهء یک محلهء تهران هم جمعیت ندارد و از آنجا که آتش سوزی هم نشده (که در زلزلهء تهران حتمیه) وضع بهتری نسبت به تهران دارد کمک عالمیان هم به جایی نمی رسد؟

***

دیروز در زیرنویس شبکه خبر دیدم قبرس به ایران پیشنهاد کمک کرده است. راستی نمی دانید افغانستان کمک نفرستاده ؟

***

راهنمای ما در ارگ بعد از نشان دادن جایی که برای گرمای تابستان در آنجا یخ نگه داشته اند و گفتن این که یکی از چیزهایی که والی بم به مهمانان به عنوان سوغات می داده است یخ بوده گفت :"یه شعر معروفی بین مردم قدیم بوده که می گفتند :

عرب در بیابان ملخ می خورد سگ بمی آب یخ می خورد"

حالا آن مردم قدیم نیستند که ببینند عرب در ساختمان های شیک و مدرن زندگی می کنند و این ماییم که ...

***

...دلم به حال باغچه می سوزد

Saturday, December 27, 2003

کيسه هاى حمل جسد، نياز اساسي منطقه زلزله زده است ...

حال 90% مجروحان وخیم است

مرگِ ارزان ، ارزانی‌مان!


***

تهران داره برف میاد، زمین به بمی ها رحم نکرد کاش آسمان رحم کنه، آهای آسمان بغضت را نگه دار، بمی ها سر پناه ندارند

Friday, December 26, 2003

بم خرداد 81

پارسال بود که کرمان رفتیم، رفتیم بم ، ساختمان تربیت معلم با آن خانم های بمی که دائم به ما می خندیدند ، می گفتند "تو شهر ما رسم نیست دخترها تا وقتی عروس شن دست به صورتشون بزنند" ، ارگ بم با آن راهنمایی که تا فهمید یک استرالیایی همراهمان است با آن لهجهء بامزه اش سعی می کرد به انگلیسی همه چیز را بگويد، حالا آنها کجان؟ آن شهر کجاست؟ تقصیر کیه که با یک زلزله 60% یک شهر خراب می شود؟ کی باید جواب بده مسول این فراموشکاری کیه که یادشان رفته این مملکت زلزله خیزه،
چرا هیچ کس ، هیچ جا کاری نمی کند؟ چرا همه فقط بلدند آه و ناله کنند؟
جان آدم ها چقدر ارزش داره؟ اصلا ارزش داره؟ چرا همه فقط الان بلدند از مقاوم سازی ساختمان ها صحبت کنند؟ پس آنها که مردند چی ؟ آنهایی که تا دیشب مثل من و تو به فردا و فرداهاشون فکر می کردند و حالا نیستند و نمی توانند حقشان را بگیرند حق حیاتی که ندانم کاری ها ازشان گرفته.
به کی شکایت ببریم؟

***

دمای هوای بم امشب به 6 تا 7 درجه زیر صفر می رسد.


***

بم 80000 نفر، تهران 12 میلیون. تهران هم قراره زلزله بیاید و مدت هاست همه منتظرند، لابد منتظرند تا بعد زنجه موره راه بیندازند

***

!خانه مي سازند تا آدم ها به مصرف زلزله برسند

Quake razes one of jewels of Iranian heritage اما ننوشته and will raze, will kill , will damage and ... اما ما که می دانیم

آی آدمها ...

زلزله در کرمان:(

Thursday, December 25, 2003

خيلی بده دلت یک چيزی را بخواد که نمی خواد، فقط چون نداری می خواهیش، می دانی اگر داشته باشیش یک ذره هم برایت دیگر مهم نخواهد بود...
پس شاید خوبه که نداریش یک چیزی هست که براش تلاش کنی

Wednesday, December 24, 2003

منشی دکتر می گفت وقتی رفتند پادگانی که پسرش هست واکسن بزنند سرباز ها هر کدام یک طرف فرار کردند، افسر پادگان که دیده وضع این طوریه گفته اشکالی ندارد به هر کسی واکسن زده نشه 3 ماه اضافه خدمت می خورد که سرباز ها مثل مور و ملخ از هر گوشه پیدایشان می شود.
به این می گویند واکسن زدن نوع ایرانی. اما خودمانیم چه شیرهایی قراره از ناموس مملکت دفاع کنند.:))

***

دکتر گفت سرما نخوردم آلرژی فصلیه. یک عدد آمپول بتامتازون هم فعلا داده تا ببینیم چی می شود. آقا من نمی فهمم آلرژی فصلیم کجا بود آن هم فصل امتحان ها من بدبخت شدم رفت ...

***

پریسا راجع به عکس های شب یلدا کامنت گذاشته، پریسا جونم خواهش می کنم ،فکر کنم عکس ها تو را یاد دانشگاه انداختند، یادته چقدر رو چمن های محوطه شیمی چای می خوردیم؟

من هم خيلی وقت ها اين ترس ها را دارم، من هم همیشه از معمولی بودن و معمولی شدن می ترسم ، خیلی وقت ها نمی دانم چی می خواهم ؟ می دانم نمی خواهم چی ها باشم اما نمی دانم می خواهم چی باشم؟ و بدتر این که می بینم به مرور دارم شبیه همه آنهایی می شوم که نمی خواستم، همه آن کارهای معمولی را انجام می دهم که همیشه می خواستم از آنها فرار کنم ، دارم زير فشار این اجتماع هر روز بیشتر و بیشتر تبدیل می شوم به موجودی که بیشترین فاصله را با خودش دارد.

Tuesday, December 23, 2003

الان ورقه ام را سفيد دادم، اصلا هم حالم خوب نیست

Monday, December 22, 2003

عکس های شب يلدا فقط نمی دانم چرا انقدر بد کيفيت هستند.

Sunday, December 21, 2003

اين هم از فال من :

مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
ليکنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که از او نيک نگه دارم دل
که بد و نيک نديده‌ست و ندارد نگهش
بوی شير از لب همچون شکرش می‌آيد
گر چه خون می‌چکد از شيوه چشم سيهش
چارده ساله بتی چابک شيرين دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
از پی آن گل نورسته دل ما يا رب
خود کجا شد که نديديم در اين چند گهش
يار دلدار من ار قلب بدين سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سينه حافظ بود آرامگهش
الان دارم از شب يلدای دانشکده می آیم، برای پخش فيلم نماندم آخر تا ساعت 10 طول می کشید بعد دیر می شد تا من به خانه برسم .
برنامه از 2 قرار بود شروع بشود اما من چون سرما خورده ام به جلسه های سخنرانی نرفتم ، برنامهء سخنرانی ها اولی what is Langlands Functoriality Conjecture? بود که توسط دکتر مهدی عسگری از دانشگاه میشیگان ارائه می شد. دومی کارگاه آموزش رياضی و سومی ميزگرد رِاضيات در صنعت و خدمات بود.

از ساعت 6 هم قرار بود دنبالهء برنامه در جابر باشد. حدودای ساعت 6:20 دقیقه برنامه با خواندن قرآن و سرود ملی شروع شد. اولین سخنران دکتر محمودیان رئیس دانشکده بودند که در مورد کلیت برنامه و اهدافش صحبت کردند. بعد از آن یکی از دانشجوها به عنوان نماینده صحبت کرد . و بعد دکتر نجفی که البته نمی دانم ایشان به چه عنوان حرف زدند اما کلا حرف زدنشان جالب بود. اول که شروع کردند گفتند مشخصه که با وجودی که مسول این برنامه دکتر شهشهانی هستند اما دیگران هم در برنامه ریزی سهیم بودند در غیر این صورت دکتر شهشهانی اولین برنامه را یک کوئیز آنالیز 1 و 2 قرار می دادند تا ببینند فارغ التحصیلان چیزی یادشان مانده یا نه ؟بعد هم گفتند که احتمالا امشب برنامه های جذاب تری نسبت به حرف زدن من وجود دارد پس من کوتاه صحبت می کنم ، اینجا من فکر کردم الان می گويد خب پس به ادامهء برنامه بپردازیم اما تازه شروع کرد به خاطره تعریف کردن و چپ و راست متلک انداختن (لابد منظورش این بوده که 2 ساعت حرف نمی زند) اولش گفت که من سال 51 آمدم دانشگاه دکتر بهزاد رئیس دانشکده بودند و دکتر مهری استاد یکی از درس ها. وقتی داشتند ورقهء من را صحیح می کردند تا سوال آخر 17 نمره را کامل گرفته بودم و سوال آخر را که 3 نمره داشت از روشی غیر از روش دکتر حل کرده بودم که وقتی برای دکتر توضیح دادم و ایشان فهمیدند راه حلم درست است من را یک ماچ گنده کردند حالا من یک ماچ طلب دارم (فکر کنم منظورش این بود که بدهکارم، ایجا حاضرین به شدت دست زدند) و فکر کنم همهء کسانی که با آقای دکتر درس داشتند می توانند از رفتار گرم ايشان خاطره ای تعريف کنند مخصوصا خانم ها (تشویق شدید آقایان حاضر) . بعد یک خاطره تعريف کرد راجع به یکی از استادهای خوش تیپ دانشگاه که قبل از انقلاب داشته همان زمان که نیروهای گارد ریخته بودند دانشجوها را بگیرند در دانشگاه قدم می زده که یکی از نیروها با باتوم به سرش می زند ، استاد دانشگاه که خيلی حس برش داشته بوده می گويد "من استاد هستم" نيروی گارد هم طرف رئیسشان داد می زند "قربان بیاید اوستاشون را گرفتم". اما قسمت مهم ماجرا متلکی بود که به دکتر محمودیان و دکتر تابش گفته شد.گویا در جلسه ء قبلی دکتر محمودیان تعريف کرده بودند که یک روز با دکتر تابش در مورد این موضوع بحث می کردند که "ر" کلمهء ابوریحان سر در دانشکده کج شده، بعد از کلی صحبت یکی از دانشجویان وارد شده به اون هم گفتند و آن خانم فردای آن روز با یکی از دوستانش نردبام آوردند و آن "ر" را درست کردند، حالا دکتر نجفی می گفتند نکتهء ماجرا اينجاست که دو تا استاد ریاضی نتوانستند به اين نتيجه برسند که خب می شود نردبام آورد و آن "ر" را صاف کرد احتیاجی به چند ساعت بحث هم نیست.در قسمت آخر صحبت هم از همه فارغ التحصیلان خواستند به دانشکده کمک کنند.
بعد از صحبت دکتر نجفی قرار شد به خانم ارانی از طرف دانشکده توسط دکتر محمودیان جایزه ای داده بشود،اما دکتر محمودیان قبل از دادن جایزه یک جک تعريف کردند که جواب دکنر نجفی را داده باشند ، یک روز از چند تا دانشمند می پرسند "چه طوری یک فيل را در جنگل های آفريقا شکار می کنید" هر کسی راه حلی ارائه می دهد تا به ریاضیدانه می رسند ، ریاضیدان می گوید "اول ثابت کنید فیلی در آن جنگل هست".

بعد از این ها هم گروهی آمدند دف زدند و بعد از آن برنامهء پذیرایی. و برای پخش فیلم هم که من نماندم.اما کلی عکس گرفتم که بعدا می گذارمشان اينجا.:)

امروز کلی از قدیمیها هم بودند (هر چند نه آن قدر که من انتظار داشتم البته شاید یک دلیلش اینه که بیشتر آنهایی که من می شناسم ایران نیستند) ولی همین دوباره دیدنها هم کلی خوب بود.




الان کلی هندوانه در اتاق سمینار (گپ ت ت فعلی) در انتظار قاچ شدن به سر می برند با کلی انار برای چهار قاچ شدن، قراره امشب موسیقی زنده!!!! داشته باشیم با پخش فیلم ABC از کيارستمی.

Saturday, December 20, 2003

گفته بودم شبهای روشن یک عاشقانهء غیر عادیه ، اما کارگردانش اعتقاد دارد اصلا فيلم عاشقانه يعنی همين "«شب هاي روشن» يك عاشقانه شرقي، ايراني، شهري و معاصر است". اين قسمت حرفش هم شبیه همانه که من احساس کرده بودم "شما وقتي تنها هستيد، سرد و خشن مي شويد و عقايدتان را با صراحت بيشتر بيان مي كنيد" .

فکر کنم در واقع بشود گفت فارغ از اين که اين فيلم خوب هست يا نه اما یک حقيقت این است که کارگردانش توانسته حرفی را که می خواهد بزند به ببینده القا کند .

قسمت دوم مصاحبه
آقای / خانم ....
سلام عليکم ،
ضمن تشکر، ابلاغ شماره ملی و صدرو کارت شناسایی جنابعالی مستلزم
مراجعه و ارائه مدارک مندرج در ظهر اين دعوتنامه می باشد. لطفا ...

اين فرهنگستان زبان فارسی به جای ساختن کلمه هایی مثل "کش لقمه" بهتر نيست اول کلمه های فارسی رايج را حفظ کند؟

***

از دريچه ام نگاه می کنم
جز طنين يک ترانه نيستم
جاودانه نيستم
جز طنين يک ترانه جستجو نمی کنم

فروغ

Friday, December 19, 2003

راننده آژانس پرسید : ببخشید اشکال نداره سیگار بکشم؟ من گفتم نه، در حالی که به نظرم اشکال داشت، چرا راستش را نگفتم؟

***

چقدر برف بازی خوبه ، چقدر ایستگاه پنج برف بازی کردن کیف داره ، چقدر این با هم بودن خوبه حتی اگر آن حس قدیمی را نداشته باشی اما یک حس دیگری داری که یک طور دیگر خوبه ...

***
چقدر بده آدم امتحان داشته باشد و دوستانش بگویند «بریم کوه، احتمالا آخرین کوهیه که می توانیم بریم» بعد خب مجبوری بی خیال امتحان بشوی دیگر ، هر چند هم بگویی «من می آیم آنجا وقتی شما برف بازی می کنید درس می خونم »
اما شما باورتان می شود کسی بتواند این کار را بکند؟

***
چقدر بده همان هفته ای که امتحان داری شب یلدا باشد و قرار باشد دانشکده مراسم شب یلدا داشته باشد. فکر می کنید می شود نرفت ؟

***

راستی این مراسم شب یلدا پیشنهاد کمیته فارغ التحصیلانه (گویا ایده اولیه از رویا بوده) و الان مسولش دکتر شهشهانیه،
این مراسم گویا قرار است هر سال برگزار بشود و همهء فارغ التحصیلان ریاضی شریف بدانند که می توانند شب یلدا را در دانشکده بگذرانند و ارتباط بیشتری با دانشکده پیدا کنند. تا ببینیم چه شود؟

Wednesday, December 17, 2003

We liked Saddam because he was willing to fight the Ayatollah. So we made sure that he got billions of dollars to purchase weapons. Weapons of mass destruction. That's right, he had them. We should know -- we gave them to him!
امروز يکی ديگر از دوستهایم هم ويزای امریکا گرفت ، پانی جونم مبارکه .

انقدر دائم در گیر و دار این هستیم که خدا کنه این بار گیر ندهند خاد کنه این بار بگیره و... که خیلی وقت ها یادمان می رود که این یعنی دور شدن. می دانم که الان با وجود امکانات ارتباطی دور شدن ها آن معنای قدیمی را ندارند، یا اصلا این اتفاق و از هم پاشیدن جمع ها اجتناب ناپذیره ،اما نی توانم این را نادیده بگیرم که من دیگر حتی نمی توانم به دیدن هر چند وقت یک بار دوست هام دلخوش باشم، حالا این چند وقت تبدیل میشه به سال یا دو سال یا ...

Tuesday, December 16, 2003

من امروز واکسن زدم اصلا درد نداشت هنوز تب هم نکردم. تو یونیون واکسن می زدند ، من روز دوم هم رفته بودم واکسن بزنم اما چون شلوغ بود بی خيال شدم ، اما جالب اينجاست که آن روز هیچ پرده ای وجود نداشت که خانم ها را پشت آن واکسن بزنند اما امروز پرده گذاشته بودند چیزی هم که باعث شد متوجه این نکته بشوم یک خانم چادری بود که با اصرار از خانمی که آنجا بود می پرسید یعنی اصلا دیده نمی شود؟!!! خانمه هم کلافه گفت نه خانم ديد ندارد ، بعد هم یک چند لحظه ای رو قیافه من نگاهش ثابت ماند فکر کنم من انقدر از این موضوع تعجب کرده بودم که یک علامت سوال گنده رو صورتم نشسته بود شایدم از آن ابرها که تو کارتون ها بالا سر آدم ها میاد ، لابد فکر کرده انگار این تو این جامعه زندگی نمی کنه . اما آخر به نظرم خیلی خنده داره که یک نفر انقدر نگران این باشد که نکند دستش دیده بشه آقا اومدی واکسن بزنی دیگه ...
البته ناگفته نماند که این پرده داشتن برای من که کلی خوب شد ، آخر فرض کنید با این مانتوهای تنگ و آن همه لباس بافتنی که زيرش پوشیدی چطوری ممکنه آستینت برود بالا؟ من و یک خانم دیگر که تقريبا مانتوهایمان را در آوردیم، حالا فرض کنید اگر آن پرده نبود چقدر ضایع می شد. البته نه برای ما برای حراست دانشگاه که حتما مطمئن می شد اسلام دانشگاه به باد رفت :)

Monday, December 15, 2003

روزنامه شرق امروز را از دست ندهيد...

Sunday, December 14, 2003

صدام دستگير شد

امروز از ساعت حدودای 2 که یکی sms زد به موبایل یکی از بچه ها تا حالا هر جا می روم حرف این مطلبه ، همه خوشحالند همه بهت زده اند ، من مطمئنم همهء آنهایی که در جنگ کسی را از دست دادن ، همهء آنها که در جنگ آوارگی کشیدن ، همه و همه خوشحالند، صدامی که هشت سال کابوس زندگی ما بود (هر چند دیگرانی هم در ساختن این کابوس نقش داشتند) حالا دارد تقاص پس می دهد، بماند که این تقاص بر عکس آن چیزی که گزارشگرای سیما تلاش می کنند نشان بدهند به خاطر ظلم هایی نیست که صدام به مسلمین کرده ...
راستی الان مقام و مقامات فکر می کنید شادند ؟

Thursday, December 11, 2003

امروز شبهای روشن ساخته فرزاد موتمن را دیدم، جدا از ضربآهنگ کند فیلم و پایانش بقیه اش بد نبود.
یک عاشقانهء غیر عادی (راستی عاشقانهء عادی هم مگر داریم؟)بود، اما آخرش اگر دختر فیلم انتخاب نمی کرد، اگر این انتخاب به تماشاگر واگذاشته می شد خیلی بهتر می شد.
اما یک حقیقت واضح را که می توانستی در تمام فيلم لمس کنی اینه که آدمی بدون عشق چه قدر تلخ می شود، قیافه دکتر جوان (مهدی احمدی ) وقتی منتظر رویا (هانیه توسلی) بود و فکر می کرد شاید نیاید دوباره همان حالت تلخ اول فیلم (به قول ندا که کنار من نشسته بود ترسناک) تبدیل شد و با دیدن رویا در عرض چند لحظه نه حتی کمتر به موجودی با چشم های امیدوار تبدیل شد. راستی همیشه چشم های آدم همه چیز را معلوم می کند ...

Wednesday, December 10, 2003

Little David was in his 5th grade class when the teacher asked the children what their fathers did for a living. All the typical answers came up -- Fireman, policeman, salesman, etc... David was being uncharacteristically quiet and so the teacher asked him about his father.
"My father's an exotic dancer in a gay cabaret and takes off all his clothes in front of other men. Sometimes, if the offer's really good, he'll go out to the alley with some guy and have sex with him for money."
The teacher, obviously shaken by this statement, hurriedly set the other children to work on some coloring, and took Little David aside to ask him, "Is that really true about your father?"
"No," said David, "He works for the Bush administration, but I was too embarrassed to say that in front of the other kids."

Tuesday, December 09, 2003

از مدل نوشتن اين مرد خوشم می آید.

Monday, December 08, 2003

ماليات دفاعي براي كساني كه فرزند پسر ندارند
یعنی اگر پسردار نشدید باید جریمه بدهید، پس آن قدر بچه دار شوید تا پسر دار شوید....
چه قدر این کارهای فارغ التحصیلی احمقانه است ، دور دانشگاه باید دوره بیفتی از همه کتابخانه ها امضا بگیری ، اصلا من خیلی هایش را نمی دانستم کجا هستند، یکی هم کتابخانه "آب و انرژی"بود که حتی تا حالا اسمش را هم نشنیده بودم چه برسد به این که بدانم کجاست:(. آن هم از معاون آموزشی محترم که بنده را کچل فرمودند تا برگه تطبیق را امضا کنند، فرض کنید منی که 8 واحد اختیاری اضافی داشتم آنقدر درس های مختلفم را فرمودن overlap دارند که آخرش به کمبود واحد دچار شدم خودشون مجبور شدند کوتاه بیایند، آخه یکی نیست بگوید ساختمان داده ها و مبانی علوم کامپیوتر II یا از اون بدتر جاوا و ++c چه طوری 75% مطالبشان مشترکه ؟
تازه هنوز امضای تربیت بدنی و مرکز بهداشت باقی مانده است.
کودک آزاری یعنی آزار دادن کسی که هیچ توان دفاعی ندارد ، کسی که آنقدر پاک و ساده است که حتی نمی فهمد آزاردهنده

اش (این بار ناپدری)یک بیمار است، کسی که وقتی می پرسند "چرا کتکت زد؟" میگوید "شلوغ کردم" و این مادر

است که می گوید "چون سرفه می کرد"...

Sunday, December 07, 2003

راستی روز دانشجو مبارک!!!
یک چیزی را یادم رفته بود بگویم ، ما یک جایی داریم به اسم دفتر مجله که همکف دانشکده است و حداکثر 10 نفر ایستاده توش جا می شوند، این جا
هم از هفته قبل و در پی اقدامی که توسط بچه ها برای کاغذ دیواری کردنش رخ داده و هنوز ناتمامه درش بسته است و میزهایش را گذاشته بودند در همکف دانشکده که بچه ها ازش استفاده کنند . امروز که آمدم دیدم آن میزها را هم برداشتند...ا...

Saturday, December 06, 2003

این جا ایرانه ، این جا یک دانشگاهی دارد که اسمش شریفه و یک دانشکده ای دارد که اسمش علوم ریاضیه ، این دانشکده ریاضی در یک ساختمانی است که اسمش ابوریحان
است و نصفش را هم صنایعی ها غصب کرده اند ، حالا این دانشکده ریاضی (که الان و از امسال با توجه به این که در دورهء کارشناسی هم دانشجوی علوم کامپیوتر می گیرد اسمش شده دانشکده علوم ریاضی و کامپیوتر ) از امسال هر سال قراره 70 تا دانشجو بگیرد و حالا معضل اساسی اینه که آقا جا نداریم. دیگر نمی شود در دانشکده نفس کشید ، قدیمی ها حتما یادشونه یک میز بود تو همکف که به بهانهء این که بچه ها دورش جمع می شوند و شلوغ می کنند و مزاحم تالار مهری می شوند برداشته شد و خب نتیجه اش هم طبیعتا این بود که بچه ها دیگر جایی برای ماندن نداشتند ، امسال بچه ها ایده زدن و یه تعداد میز و صندلی در راهروی سایت گذاشتن ، که البته حتی با وجود آنها هم به شدت کمبود جا حس می شد مثلا من خودم بارها ورودی های 82 را دیدم که کف دانشکده نشستن و تمرین می نویسند !!! و حالا نکته اینه که از امروز به بهانهء این که بچه ها شلوغ می کنند اون میز ها را برداشتند بدون این که در نظر بگیرند که حالا بچه ها کجا باید بمانند؟ نکتهء طنز آمیز مساله هم اینه که
الان کلی در شورای دانشکده داره راجع به این بحث می شود که چه کار کنیم که دانشجو ها در دانشکده بمانند !!! اساتید عزیز احتمالا یک تعداد ربات نیاز دارند که
برای این که دانشکده فعال نشان داده بشود دائم در دانشکده باشند ، ساکت باشند و اصلا هم انتظارات بیجایی شبیه این که نیاز به یک جایی برای نشستن هم وجود دارد نداشته باشند.اصلا در این جامعه هیچ کس نمی خواهد قبول کند جوان یعنی هیجان ، شادابی و ... مگر می شود یک تعداد جوان یک جا جمع شوند و آن جا سکوت یک
مجلس ختم را داشته باشد؟
حالا فردا قراره بچه ها با رئیس دانشکده جلسه بگذارند و بخواهند که تالار مهری در اختیار دانشجو ها باشد و محل جمع شدن آنها و دیگر کلاسی در آن تشکیل نشود . تا ببینیم چی پیش می آید؟

Friday, December 05, 2003

زمان مکالمه : امروز ظهر زمان پخش اخبار شبکه اول
گوینده خبر تلویزیون : در انگلیس رانندگانی که در حال رانندگی با موبایل صحبت کنند 30 پوند جریمه می شوند.
شنونده : همینه که میگن آخوند ها انگلیسین ها ، ببین این ها هم گفته بودن میخوان از این هفته همین کار را بکنند .
من دوباره می خواهم شروع کنم به وبلاگ نوشتن ، نمی دانم چرا دیشب یک مرتبه به ذهنم رسید که وب لاگ بنویسم ، البته تقریبا می توانم یک دلایلی برایش بگویم ، یکیش این که با رفتن دوستانم الان ها به شدت دارم دچار مشکل حرف نزدن می شوم اون هم منی که دایم در حال اظهار فضلم :) ، خب همین بسه دیگه نه؟