Wednesday, March 31, 2004

آی از دستِ سرماخوردگی بی موقع
***
الان یکی از مجری های تلویزیون می گفت آدمی که ساعت 10 ، 10:30 شب بخوابه نمی تونه صبح هم 10 ، 10:30 بیدار شه حتما کلی سحر خیزه.
دلش خوشه ها، مگه نه؟;)
***
هوار تا کار انجام نشده دارم فقط 2 روز از تعطیلی ها مونده :( همه اش تقصیر این سرماخوردگی بی موقع است.

Monday, March 29, 2004

امروز رفتم کافه نادری، جالب بود برام که این جا آن همه سال قبل هم بوده، کسی می داند قبلا هم همین شکلی بوده یا نه تغییرش دادند ؟
راستی اصلا شیرینی خامه ایش را توصیه نمی کنم.
بعد هم از سر بیکاری رفتیم "کما". خود فیلم یک سری تکه های خنده دار داشت و نکته هایی شبیه این که بدمن فیلم "حاج آقا" ها بودن و کلی رقصِ امین حیایی و گلزار داشت و کلی حدیث فولادوند و مهناز افشار. و این که کلی آدم ها وقتی "گلزار" بد و بیراه می گفت به مملکت گل و بلبل حالی می بردند. نکتهء اساسی این فیلم دیدن، خانم های پشت سری من بودند تو سالن که دائما یا قربون صدقهء حیایی می رفتند یا گلزار.
آهان فیلم یک عدد المپیادی(گلزار) هم دارد از نوع طلای جهانی ریاضی!!! که آن وری ها برای بردنش سر و دست می شکانند و موقع رفتن از ایران وقتی مامور گمرک می گوید "آن(کراوات) را از گردنت باز کن" با شسته نفسی تمام می گوید "آین (اشاره به کراوات) مهم نیست مهم اینه (اشاره به سر) که دارد از این مملکت می رود" :))
در ضمن انگار گلزار تو این فیلم عکس دیگری جز با این کراوات نداشته که در پوستر فیلم استفاده کنند تا مجبور نشوند برای پوشاندن کراوات کل پیراهن را راه راه کنند، فرض کنید پیراهن راه راه با یقهء سفید.
خلاصه اگر می خواهید یک کم بخندید بد نیست. اما دنبال چیز دیگر نباشید.
***
چهار عروسی و یک تشییع جنازه (1994) با بازی هیو گرانت را هم دیدم، فکر می کنم قسمت بزرگی از فیلم روی شوخی های کلامیش می گذشت که من چون آن ها را کامل نمی فهمیدم احساس نکردم فیلمش خیلی خنده داره. یادمه آن سال که این فیلم اکران شده بود کلی پرفروش بود .
***
امروز یک نفر کلی به من خندید که بهش گفته بودم The Others ترسناکه. اگرکسی دیده نظر بده ترسناکه یا نه؟

این سایت را دیدید؟ جالبه rating فیلم ها را دارد.

Saturday, March 27, 2004

ایران 1 - چین 3

این یعنی خداحافظ آتن ؟

Friday, March 26, 2004

کتاب "ویران می آیی" از "حسین سناپور" را چند روز پیش خوندم. وقایع کتاب در سال های میانی دههء 70 (کمی قبل و کمی بعد از دوم خرداد) اتفاق می افتند برای همین یک سری از وقایعش برای آدم خیلی آشنا هستند حتی می تونی بعضی جا ها به جای بعضی از شخصیت ها آدم های دور و برت را بگذاری.
کتاب یک نکتهء جالب دبگر هم دارد آن هم این که از آخر ماجرا به اول جریان ها مرتب شده و نویسنده در اول کتاب توصیه کرده اگر خواننده ای این روش را نمی پسنده از آخر کتاب را بخواند. من که یک بار از اول به آخر خوندم بعد دوباره از آخر به اول.

***

به توصیهء بهار "عروس فراری" (runaway bride) را هم دیدم اما هم چنان آن قبلی (عروسی بهترین دوستم) بهتره فکر کنم رتبه هایی که بهشون می دهند را هم که نگاه کردم ستاره های "عروسی بهترین دوستم" بیشتر بود.

"kill bill Vol. I" را هم دیدم، خیلی با حال بود کلی خنده داره فقط خدا را شکر که آن صحنه هایی که خانم محترم یک نفره حریف شونصد هزار نفر شدند سیاه و سفید بود وگرنه من حتما یک چیزیم می شد:).

***

جواب کامنت ها (به سبک علیص)

1- مهاجر عزیز من پایهء هر کاری که باعث شود کارهایی که موظفم انجام بدهم را انجام ندهم هستم . چی شد :)
2- ندا جان چشم :)
3- پانی خانم آخر این جز بدیهیات بود
4- مرسی فائزه جونم :* من کلی از این همه تعریف و تمجید باد کردم الان شدم بادکنک. قابل توجه آن هایی که می گویند وبلاگ نویس ها بر 3 دسته اند یا می خواهند بگویند ما خیلی با حالیم یا عاشقند یا اعظمند.

Wednesday, March 24, 2004

من دو سه روز رفته بودم سفر، در این سفر کلی کشفیات به دست آوردم از آن جمله : آمار تصادفات جاده ای در ایران احتمالا یکی از دلایل عمده اش نقص فنی ماشین هاست، فرض کنید ماشینی که تازه 27 اسفند از کارخانه تحویل گرفته شده و 200 کیلومتر راه رفته، در راه رفت یکی از چرخ های جلوش بدونِ هیچ علتی ترکید:O (شانس آوردیم سرعت پایین بود وگرنه الان به خیل کشتگان عید اضافه شده بودیم)، رسیدیم مقصد یکی از چرخ های عقب پنچر شد و هر دو تاش غیر قابل استفاده طوری که مجبور شدیم کلا عوضشان کنیم. حالا این که کمربند ایمنی خراب بود و چیزهای این طوری که بماند.
دیگر این که من با دیدن آدم های آن جا بیشتر به این نکته پی بردم که واقعا پنجاه و یک درصد در کل کشور خیلی خیلی آرای کمیه با این مردمی که حتی به اندازهء اپسیلن در باغ نبودن تازه این ها که من می گویم دبیرستانی ها و معلم هاشان بودند و یا آدم های باسواد آنجا. این رسانه نداشتنِ اصلاح طلب ها بد دردیه.
دیگر این که من کلی کشفیات در مورد بچه داری به عمل آوردم و این که نوزاد حتی تا 4 ماهگی مادرش را نمی شناسه:O
دیگر این که مردم فکر می کنند نفر بعدی که ترور می شود آیت الله سیستانیه.
دیگر این که وقتی از جمع های دوستانه جدا می شی (مخصوصا وقتی از تهران دور می شی) انگار تازه می فهمی در جامعه چه خبره، تلویزیون چه قدر اثر داره، برد روزنامه ها و حرف های روشنفکری چه قدر.

***

ترور شيخ احمد ياسين و واکنش آمریکا (و تقریبا همهء واکنش های دیگر آمریکا در مقابل اقدامات اسرائیل) من را یاد واکنش ها و سخنرانی های مقام در حمایت از اقدامات راستی ها می اندازد حالا با این تفاوت که یکی می گوید "تروریسم" یکی می گوید "دشمن"

***

من قول می دهم در سال جدید که با توجه به محاسبات مهاجر در کامنتِ این نوشته سن 12 سال و چند روز (تقریبا 4000 روز) را خواهم داشت کلی موجود مثبتی بشوم، درس هایم را برای شب امتحان نگذارم، کارهایم را تا لحظهء آخر نگذارم و یک بچه مثبت به تمام معنا بشوم.
در سال جدید در ضمن از شما می خواهم کمی در مورد نوشته های بنده افاضات بفرمایید من مطمئن شوم کسی این جا را می خواند.
در سال جدید وبلاگ "I believe that" را مجددا راه اندازی خواهم کرد، از سایر نویسندگانِ قبلی که همگی در بلاد کفر به سر می برند نیز دعوت می کنم در این بلاگ بنویسند، هم چنین اگر کس دیگری نیز که فکر می کند دلش می خواهد در این جا بنویسد اطلاع دهد و دل ما را شاد کند. (دستِ کم یک دلیل آدمیزادی برای نوشتنِ وبلاگ انگلیسی دارم و آن هم این که مجبور می شوم به english بنویسم به امید ان که برای writing ام خوب باشه)
در سال جدید قصد دارم وبلاگم را روی یک وب سایت شخصی ببرم و کلی جینگولش کنم.
در سال جدید چه قدر کار برای خودمان تراشیده ایم :)

Saturday, March 20, 2004

قابل توجه 59 ای های عزیز، امسال سالِ میمونه ها. حتما کلی هم خوش شگونه :D
داره برف میاد، تحویل سالِ برفی خواهیم داشت.

ولی خداییش هیچ جای دنیا انقدر خودشون را تحویل می گیرند که بگن "سال را تحویل می گیریم"؟:)

عیدتون مبارک

Friday, March 19, 2004

هورا یه فیلتر شکن باحال، من الان امتحانش کردم کلی کارش درسته، تا فیلتر نکردن سایتش را از دستش ندید (لینک از خوابگرد)

Thursday, March 18, 2004

همه جا بوی عید میاد، همه جا می تونی کلی آدم ببینی که هیجان خرید دارند، کلی آدم که تا وسط خیابون ایستادن منتظر ماشین هستند، کلی ماشین که تو ترافیک گیر کردن، اما (عجیبه) با وجود همهء این ها آدم ها سعی می کنند کم تر دعوا کنند (هر چد خیلی وقت ها هم از دستشان در میره) و همهء این ها روز عید تموم میشه، یک دفعه انگار همه شور و شوق ها می خوابه، سکوت همه خیابون ها را می گیره. من همیشه قبل از عید (روز های آخر اسفند) را به عید ترجیح دادم نمی دونم شاید به همون علت که پنج شنبه را دوست دارم اما جمعه را نه.
مارمولک توقیف شد.من الان به سینما سپیده که اکران نوروزیش "مارمولک" بود زنگ زدم گفت فقط ترمیناتور3 را دارد و مارمولک توقیف شده.
نمی دونم بازی تبلیغیه یا نه (دور از ذهنه روز شروع نمایش یک چنین کاری) اما به هر حال کم کم داریم به همان حرف ها می رسیم که از این به بعد احتمالا آزادی های اجتماعی بیشتر می شود (اولین چهارشنبه سوری مجاز بعد از 25 سال امسال برگزار شد ) و آزادی های (همین روزنه های محدودی هم که با آمدن دولت خاتمی به وجود آمد) فرهنگی شروع می کند در سراشیبی افتادن.

Wednesday, March 17, 2004

من امروز یک عدد آناناس به عنوان عیدی گرفتم، احتمالا اولین و آخرین آناناسی که هدیه می گیرم:D ولی عجب عیدیِ خوشمزه ای.
توصیه می کنم شما هم وقتی دیدید یک نفر می خواهد عیدی تهیه کند بهش یادآوری کنید که بزرگ ترها به کوچک ترها عیدی می دهند، از این عیدی های توپ گیرتان می آید.

***

من امروز برای بار دوم بوتیک را دیدم، باز هم توصیه اش می کنم. هر چند وقتی می خواهید برید این فیلم را ببینید (مخصوصا برای بار اول) همراه بردنِ دوستانی که سالن سینما را روی سرشان می گذارند توصیه نمی شود. اما خداییش یک جاهایی حق داشتند آخر فرض کنید آقاهه که جلوی ما نشسته بود با دو تا خانم آمده بود که سعی می کرد در خلق صحنه های رمانتیک کاملا عدالت را رعایت کند.

همهء سینماها داشتند سردرشون را عوض می کردند، استقبال از نوروز.

***

این چند وقته "A Beautiful Mind" و "Jane Eyre" را هم دیدم.
دومی یک فیلم قدیمیِ سیاه سفید با بازی ارسن ولز که هم چنان باعث شد من فکر کنم بهتره سینما سعی نکند از ادبیات مستقیم اقتباس کند.
کتاب "ساعت ها" را هم خوندم نمی دانم چرا برندهء اسکار بهترین فیلمنامهء اقتباسی شده، کتابش (حتی با این ترجمه ای که من خوندم) خیلی بهتر از فیلم است .

Tuesday, March 16, 2004

بعد از یک زمستونِ بهاری، دو سه روز بود که شاهد یک استقبال زمستونی از بهار بودیم ، هم هوا سرد شده بود هم برف میومد اما در راستای حال دادن به ملت شهیدپرور و علی رغم گفتهء دشمنان که تا آخر سال هوای بارانی و برفی خواهیم داشت (اخبار دیشبِ سیما) از ظهر برف قطع شده و الان که من اینجا در محیط گرم خانواده نشسته ام احساس می کنم بیرون میدونه جنگه، کمترین صدای تولید شده توسط "سیگارت"های مجازیه که می تونید با رفتن به هر مغازه ای به طور مجاز ابتیاع کنید

یاد آوری تاریخی
راستی یک موقعی این مراسم با رقص و خنده و آواز هم همراه بوده :
سرخی تو از من زردی من از تو

Saturday, March 13, 2004

چه جالب، وقتی می نویسی "الله" یعنی الف، لام،لام،ه این ادیتور blogspot خودش تشدید بالایش می گذارد:)
مصاحبهء امروز شرق با حمید نعمت الله کارگردان بوتیک

***

10 میلیون دلار پول فقط تو این مملکت ممکنه دود شه (یا هر چی دیگه) و هیچ کس مسولیتی نداشته باشه

Friday, March 12, 2004

قبل از عید که فصل مردهء سینمای ایران محسوب می شود فیلم هایی را می تونید رو سر در سینماها ببینید که اصلا تصورش را هم نمی تونید بکنید. امروز دیدم یک سینمایی "کاغذ بی خط" از ناصر تقوایی را نشان می دهد و نکتهء جالب این که نوشته بود "دیدن این فیلم به کودکان و نوجوانان توصیه نمی شود".

Thursday, March 11, 2004

بعد از دیدن بوتیک همراهم می گوید "فقط یک فیلم بود، چرا این طوری شدی ؟"
یکی می گوید "نسل چهارم کاملا شبیه همین دختره (گل شیفته فراهانی در بوتیک) هستند، پیوسته حرف می زنند از چیزهایی که ندارند و از چیزهایی که می خواهند وانمود کنند دارند، از چیزهایی که فکر می کنند حقشونه ..."
من فکر می کنم "درد، درد، درد"
دوستم می گوید "آدم یا باید یک چیزیش شده باشه که تو این هوای خوب نمک آبرود نرود بیاد سینما یا این که ریاضی خونده باشه"
من فکر می کنم "ریاضی خونده باشه؟ چه ربطی داره؟ یک چیزیم شده باشه؟ نمی دونم، آره، شاید، نه نمی دونم ...راستی دختر فیلم چی میشه؟ پسره چی؟ ماها چی؟ جامعه مون چی؟"
این را می خونم "بازار خودفروشی در تهران کجاست؟" می خواهم اصل مطلب را ببینم می گوید "مشترک گرامی دسترسی به این سایت ممنوع می باشد" یعنی چی ، نمی فهمم این رقم از کجا آمده، سرم داره می ترکه.
آن روز تو آرایشگاه یک خانمی می گفت "تو کلاس رقصمون همه ازدواج کرده اند اما همه دوست پسر دارند به من می گن بی عرضه ای تو" دختر 4 سالش داشت گوش می کرد.
سعی می کنم چند قدم برم جلو، مردم دارند نگاه می کنند، ماشینه داره بوق می زنه، احساس می کنم همه دارند نگاه می کنند بالاخره میره.

Tuesday, March 09, 2004


امروز شکلات را دیدم، وقتی فیلم را می دیدم دائم فکر می کردم خیلی چیزها در جامعهء ما هم شبیه همان شکلات ها هستند، آدم ها باید به خوردنشون عادت کنند مثل نسبی نگاه کردن، قبول کردنِ این که دیگری هم می تونه حق داشته باشه. (از چی به چی رسیدم، به این می گن آخرِ سیاست زدگی).
اما همه چی که پایان خوش هالیوودی نداره. اعتراف می کنم از آن همه هالیوودی تموم شدنش خیلی خوشم نیومد.

Sunday, March 07, 2004

بهداریه دانشگاه ساعت 4 تعطیله، بین 12 تا 1:30 هم وقته نهار و نمازه و بدیهیه که باید تعطیل باشه. حالا اگر دانشجویی در غیر از این ساعات نیاز به بهداری داشت به بهداری و دانشگاه ارتباط پیدا نمی کنه، اصلا مهم نیست که کلاس ها که تا ساعت 6 تشکیل می شوند، این همه دانشجوی شهرستانی که در خوابگاه هستند پس جی؟
امروز یکی از دوست های من به مدت نیم ساعت از 5:30 تا 6 نمی توانست نفس بکشه، بهداری تعطیل بود و تا آمبولانس برسه بیست دقیقه ای طول کشید. آخرهاش صورتش کبود شده بود تا آمبولانس رسید. با گذاشتن کسیژن در عرض چند دقیقه خوب شد. اکسیژنی که اگر چند لحظه دیرتر می رسید خدا می داند چی می شد.
اینجا جانِ آدم ها ذره ای ارزش نداره.

Saturday, March 06, 2004

در مورد کارم نوشته بودم، این توضیح ها را بیشتر برای کسانی می نویسم که با کاری که من می کردم آشنا بودند، در این کار من روی سایت "بانی تک" کار می کردم که اوایل هدفش ایجاد سایتی بوده که ساختار و کارکردی شبیه classifieds یاهو داشته باشد و به مرور تبدیل شده به سایتی که هدفش اطلاع رسانیه در یک سری زمینه های خاص. که در این مورد ما فکر می کردیم شاید بشود آدم هایی که در مورد موضوعی چیزی می دانند و دلشان می خواهد به دیگران هم آگاهی بدهند دور هم جمع کرد. هر چند من اعتراف می کنم که از اول بدبین بودم چون ما ایرانی ها به فردگرا بودن شهرهء عام و خاصیم،مثال واضحش این که همیشه ایران در رشته های ورزشی تیمی ضعیف تر از رشته های فردیه. در این کار هم یک بار یکی از دوستان خودم به وضوح به من گفت "من ترجیح می دهم وقتی را که می خواهم بگذارم روی وبلاگ خودم صرف کنم".
به هر حال شروع کتابخانه دیجیتال هم با همین هدف، یعنی جمع کردن عده ای آدم که به کتاب و کتاب خوانی و این ها علاقه دارند و با کمک گرفتن از آن ها این پروژهء (به نظر ما) مفید را پیش بردن. اما باز هم در عمل شکست خوردیم، هرچند کتابخانه به کارش ادامه می دهد اما دست کم یکی از اهداف مهم ما بر آورده نشده است.
با وجود همهء این ها هم چنان بانی تک باقی می ماند به خصوص قسمت کتابخانه، اما تصمیم گرفته شد که دیگر به صورت تمام وقت روی آن کار نکنیم.

***

عروسی بهترین دوست من (My best friend's wedding) با بازی جولیا رابرتز را دیدم مال سال 97. من خوشم اومد. کلی قیافه و بازی جولیا رابرتز با حال بود . اگر می خواهید فیلم ببینید تا تفریح کرده باشید توصیه می شود.:)
این جا هم کلی مطلب در مورد فیلم هست.

***

در مورد امروز و اخبار معاون آموزشی هم که ندا نوشته .

***

سرعت اینترنت دو روزه افتضاح شده، خیلی وقت ها هیچ اطلاعاتی دریافت (receive) نمی شود:(

Friday, March 05, 2004

بعد از دوسال و نیم از شنبه دیگر شرکت نخواهم رفت :). این اواخر کارم به شدت خسته کننده شده بود. اما یک چیزی که هست اینه که من طی این دو سال خیلی بزرگ شدم، محیط کار (دست کم تو ایران) به آدم می فهمونه که دنیا و آدم هایش چه طوریند.

***

شنیدم دیروز معاون آموزشی دانشکده با یکی از بچه ها دست به گریبان!!! شده، حالا شنبه باید برم ببینم جریان چی بوده.

***

کتاب "ساعت ها" دست کم با دو ترجمهء مختلف تو بازار کتاب هست؛ من ترجمهء "مهدی غبرایی" از انتشارات "کاروان" را گرفتم که چاپ اولش بهار 1383 است. من نمی دانم مشکل از ترجمه است یا از سواد من ولی هرچی تلاش کردم نتوانستم این جمله را درست بخوانم :
"زنده بودن در صبحی از ماه ژوئن موفق و کم و بیش برخورداری از امتیاز و درپیش داشتن خرد کاری های ساده چه قدر هیجان انگیز و منقلب کننده بود." (صفحه 22)

Thursday, March 04, 2004

نصفِ "اتاق تکونی!!!" تموم شد، یعنی کتابخونه مرتب شد. وای هنوز نصفش مونده.
آی یکی بیاد کمک

Tuesday, March 02, 2004

علائم ولايت جائر
مامانم می گه "خانمی که امروز روضه داشت تعریف می کرد دیشب آقایی آمده دم در خانه، قسمش داده که شما را به خدا به خانم ها بگویید نگذارند دخترهایشان شب ها بیایند پشت سر دسته های عزاداری"
یک نفر می گفت قصاب محل گفته "پارسال این هیات ها 6-7 تا گوسفندشان را به من فروختند"
یکی دیگر می گه "نمی دانی تو این هیات ها چه خبره، مردم همین جوری میان و پول میدهند، گوسفند میارند، مواد غذایی می آورند، ببین عشق حسین چه می کنه"
الان تو خیابون ما همه جا دارند غذا می دهند، همه صف کشیدن، نه بعضی جاها صف هم نکشیدن هر کی بیشتر زور داره بیشتر گیرش میاد، بهونه شون هم اینه که تبرکه، خب اگه تبرکه یک قاشقش هم کافیه مگه نه؟
می پرسم "چرا این همه مواد غذایی ، این همه گوشت، این همه برنج را نمی دهند به آدم هایی که ماه تا ماه، سال تا سال رنگ غذای درست و حسابی را نمی بینند" جواب اینه "نه نمی شود، پس چه طوری اسمِ امام حسین زنده بمونه؟"
دیگه نمی پرسم زنده موندن اسم امام حسین تو جامعه ای که فقر و هزار تا بدی دیگر که همه ناشی از فقرند بیداد می کنه چه فایده ای داره؟ نمی پرسم اصلا زنده موندن اسم حسین یعنی چی؟ نمی پرسم راستش را بگید این که کرور کرور به این هیات ها کمک می کنید، نذری می دهید، تا ذکر حسین به میون میاد های های گریه می کنید واسه این نیست که هم این دنیا هم اون دنیا زبونتون دراز باشه؟ تا دچار مشکل شدید یاد حسین بیفتید و بگید من که برات این همه عزاداری کردم؛ آن دنیا هم که حتما شفیع لازمه کی بهتر از پسر پیغمبر؟
نه من نمی پرسم چون نمی دانم باید از کی بپرسم.شما می دانید؟
***
اگر دین ندارید دست کم آزاده باشید
مردم ما اما همه دین دارند پس دیگر چه نیازی به آزاده بودن؟ پس "شهادت سرور آزادگان عالم تسلیت باد" .
***
الان اخبار تلویزیون گفت کربلا و کاظمین بمب گذاشتند، این مطلب بهنود را خواندید؟


Monday, March 01, 2004

تو کشوری که بیرون موندن بیشتر از 12 شب کم وبیش مجوز می خواد، حتی حق نداری بعد از نیمه شب گرسنه ات بشه چون رستوران ها هم باید آن ساعت تعطیل باشند آن وقت می شه فهمید چرا آن قدر برای خیلی از جوان ها محرم و شب هاش مهمه، می تونی ببینی که چه طور مردم ایران تو هر دوره ای از ان چیزهایی که دارند برای رسیدن به آن چیزهایی که می خوان استفاده می کنند. حکومت مذهبی هم شاد باشه از این که چه قدر مردم این مملکت مذهب دوستن با این دسته های سینه زنیِ مکش مرگ ماشون.
(امید وارم به کسی بر نخوره، بدیهیه که منظورم همه نیستن)

***

من اصلا حسود نیستم ها;) ، اما من هم از این به بعد سعی می کنم بعضی از فیلم هایی را که رویا می بینه و در فیلم بلاگش می نویسه ببینم (به طور بدیهی قدیمی ترهاش و آن هایی را که می تونم گیر بیارم )، هر کس دیگه هم فیلم خوب سراغ داشت بگه.(خب بچه دلش خواسته مگر عیبی داره :( )
امروز "The Hours" را دیدم، به نظرم خسته کننده اومد، هرچند واقعا "نیکول کیدمن" با اون قیافه و بازی ، جالب بود، اما کلِ فیلم نه. نمی دانم شاید به این خاطر بود که نه "ویرجینیا ولف " را درست می شناختم نه "Mrs. Dalloway" را خوندم .
خود فیلم هم از روی کتابِ Michael Cunningham برندهء پولیتزر 1999 ساخته شده که خوب آن را هم نخوندم.
این هم یک نقد از فیلم.