و این منم ...
Friday, June 07, 2013
Saturday, March 30, 2013
"گودر" قراره به زودی خاموش بشود. یک روز خبر رسید ۱۰ تیر(۱ ژوئیه) آخرین روز خواهد بود. گوگل ریدر یا همون گودر برای ما تعطیل میشود چون لری پیج، مدیر عامل و یکی از موسسین گوگل، میخواهد محصولات را متمرکز کند. حالا این که این محصولات چطور انتخاب میشوند سؤال خوبی است. چرا بین گوگل ریدر و گوگل پلاس، شبکه اجتماعی گوگل که قرار است فیسبوک را بی خانمان کند، گوگل پلاس باید بماند. چیزی که بیننده خارجی میبیند این است: دو محصول مختلف یکی با مخاطب همگانی شبیه فیسبوک، دومی با مخاطب خاص (از ایران بگذریم که گودر راهی برای دور زدن فیلتر است و در نتیجه حتا افراد غیر فنی از این محصول استفاده میکنند) که از وجود آراساس خبر دارند و خبرخوان برایشان کاربرد دارد. گوگل یک سایت از هر نظر ناموفق را نگاه میدارد، و محصولی را که اگر مخاطب را در نظر بگیریم، دست کم نه موفق نیست تعطیل میکند. اگر همان طور که نویسندهٔ این مقاله اشاره کرده، این نکته را هم در نظر بگیریم که بیشتر مخاطبین گوگل ریدر از کاربران قدیمیتر گوگل هستند، فهم موضوع سخت تر میشود. گوگل به این کاربران قدیمی یاد آوری میکند که تنها ارائه کنند خدمات رایگان روی اینترنت نیست.
به هر حال گودر میمیرد، اما خبرخوانهای دیگر هستند. پیش به سوی انتخاب خبرخوان جدید.
Saturday, February 16, 2013
Tuesday, January 01, 2013
مهاجرت خوبی و بدی زیاد دارد، اما یکی از چیزهایی که برای خیلیها به همراه دارد داشتن حداقل دو تا سال نو در یک سال خورشیدی است. یکی سال نو میلادی، یکی هم سال نوی خودی. فکر نمیکنم کسی آماری داشته باشه که آدمها این به نظرشان خوب است یا بد. برای من عوض شدن سال میلادی مساوی شمارش معکوس شب سال نو است و عدد یکی که به تاریخ نامهها اضافه میشود. سال تحویل ایرانی برایم هنوز لحظه عوض شدن سال است، حتی اگر خیلی وقتها یادم رفته باشد کدام سال میرود و کدام سال شروع میشود. همه اینها را گفتم که بگویم من دست کم دوبار در سال "تصمیم کبرا" یا همان "تصمیمهای سال نو" میگیرم.
شروع کردم به فهرست کردن کارهایی که میخواهم درسال جدید انجام بدهم، "تصمیمهای سال نو" برای دو هزار و سیزده. فهرست اول ذهنی بود "بیشتر بخوانم"، "بیشتر بنویسم"، "کمتر مصرفگرا باشم"، .... بعد فهرست شروع کرد به بزرگ شدن. دیگر ذهن کافی نبود برای نگه داشتن فهرست. در یکی از شبهایی که این فهرست داشت به بزرگتر و بزرگتر شدن ادامه میداد، برای اولین بار قسمت "وارونه" از سریال محبوب این روزهای من "ساینفلد" را دیدم. جرج کاستانزا با نگاه کردن به امواج دریا به یک کشف بزرگ در مورد خودش میرسد: "هر کاری که من تا به حال کردم اشتباه بوده، و زندگی من برعکس آن چیزیه که باید باشه". به پیشنهاد جری ساینفلد جرج تصمیم میگیرد از این به بعد برخلاف هر چیزی که فکر میکند عمل کند: "چون اگر هر تصمیمی که میگیری غلط بوده پس عکسش درسته".
حالا حکایت من است: فهرست آن قدر بزرگ شده که من شدم جرج. ور نقدکننده ذهنم میگوید "اگر فهرست این اندازه است پس میشود بگی چه غلطی میکردی تا حالا". ور مدافع میگوید "ببین دانشجو بودی، کار میکردی، وقت نداشتی، اینها". حالا این که چه قدر این وقت نداشتن، وقت نداشتن واقعی است یا وقت نداشتن به خاطر مدیریتِ وقت نداشتن هست را هل میدهد یک جایی آن ته ذهن که درگیری کمتر بشود، اما درگیری ادامه دارد. و متاسفانه راهحل سادهای مثل پیشنهاد جری هم کار نمیکند، چون هنوز وقتی خیلی بگردی یک چیزهای خوبی آن وسطها پیدا میکنی.
حالا این وسط من ماندهام و یک فهرست غول پیکر از تصمیمهایی که قرار است تغییر به وجود بیاورند. حالا باید ببینم بین جنگ "محدوده راحتی" و "عادت" با میل به تغییر کی پیروز میشود؟
شروع کردم به فهرست کردن کارهایی که میخواهم درسال جدید انجام بدهم، "تصمیمهای سال نو" برای دو هزار و سیزده. فهرست اول ذهنی بود "بیشتر بخوانم"، "بیشتر بنویسم"، "کمتر مصرفگرا باشم"، .... بعد فهرست شروع کرد به بزرگ شدن. دیگر ذهن کافی نبود برای نگه داشتن فهرست. در یکی از شبهایی که این فهرست داشت به بزرگتر و بزرگتر شدن ادامه میداد، برای اولین بار قسمت "وارونه" از سریال محبوب این روزهای من "ساینفلد" را دیدم. جرج کاستانزا با نگاه کردن به امواج دریا به یک کشف بزرگ در مورد خودش میرسد: "هر کاری که من تا به حال کردم اشتباه بوده، و زندگی من برعکس آن چیزیه که باید باشه". به پیشنهاد جری ساینفلد جرج تصمیم میگیرد از این به بعد برخلاف هر چیزی که فکر میکند عمل کند: "چون اگر هر تصمیمی که میگیری غلط بوده پس عکسش درسته".
حالا حکایت من است: فهرست آن قدر بزرگ شده که من شدم جرج. ور نقدکننده ذهنم میگوید "اگر فهرست این اندازه است پس میشود بگی چه غلطی میکردی تا حالا". ور مدافع میگوید "ببین دانشجو بودی، کار میکردی، وقت نداشتی، اینها". حالا این که چه قدر این وقت نداشتن، وقت نداشتن واقعی است یا وقت نداشتن به خاطر مدیریتِ وقت نداشتن هست را هل میدهد یک جایی آن ته ذهن که درگیری کمتر بشود، اما درگیری ادامه دارد. و متاسفانه راهحل سادهای مثل پیشنهاد جری هم کار نمیکند، چون هنوز وقتی خیلی بگردی یک چیزهای خوبی آن وسطها پیدا میکنی.
حالا این وسط من ماندهام و یک فهرست غول پیکر از تصمیمهایی که قرار است تغییر به وجود بیاورند. حالا باید ببینم بین جنگ "محدوده راحتی" و "عادت" با میل به تغییر کی پیروز میشود؟
Sunday, September 30, 2012
مقدمه بی ربط به متن: دلم برای روزهایی که روزهای وبلاگ بودن تنگ شده. دوره خوبی بود.
- زن و مرد در دهه سوم زندگی هستند؛ هر دو مهاجرین نسل دوم از هند. خانواده زن، مرد را از کلاسی نمیدانند که برای دخترشان مناسب باشد. زن با پافشاری بعد از چندین سال رضایت خانواده را به دست میآورد. زن و مرد قرار است به زودی ازدواج کنند.
مرد و زن در یک محل کار میکنند. مرد همیشه زن را تحقیر میکند "تو چرا همیشه بوی کاری می دی؟"، "چرا نمیدونی چطور لباس بپوشی؟". مرد زن را کنترل میکند. بدون اجازه مرد زن کاری را قبول نمیکند.
زن از مرد در کار موفقتر است. به زن موقعیت کاری بهتری در همان شرکت پیشنهاد میشود. زن برای قبول موقعیت باید از مرد اجازه بگیرد.
صبح روز بعد، مرد برای موقعیت کاری که به زن پیشنهاد شده اعلام آمادگی میکند. شرکت درخواست ترفیع را رد میکند.
زن پیشنهاد ترفیع را رد می کند. زن در حال آماده کردن مراسم ازدواج است. زن بیصبرانه منتظر زندگی مشترک با مرد است. -
مرد و زن در دهه چهار زندگی هستند. هر دو سفیدپوست از نسل مهاجرین قدیمی.
مرد کار میکند؛ زن خانهدار است.
زن زیباست. مرد زیبایی معمولی دارد.
مرد همیشه نگران از دست دادن کار است. از دست دادن کار به معنی از دست دادن خانه است. از دست دادن خانه به معنی از دست دادن زن است. از دست دادن زن به معنی از دست رفتن زندگی رویایی آمریکای شمالی: خانه، ماشین، دو بچه و سگ است.
زن به رابطه جنسی به صورت ابزار نگاه میکند. اگر چمن را کوتاه کردی، استخر را تمیز کردی، بچهها را پارک بردی، شاید... . زن مرد را مسول همه ناکامیهای زندگی میداند. زن زندگی با مرد را دوست ندارد.
مرد از بودن با زن خوشحال است، از داشتن خانواده رویایی آمریکای شمالی. - و این چرخه لعنتی ادامه دارد.
- عادت این روزها شده تبدیل قیمتها به ریال و عذاب وجدان گرفتن. واکنش منفعلانه به یک واقعیت خیلی تلخ.
- شاید رسم هر یکشنبه یک پست رسم بدی نباشد.
موخره بی ربط به متن:
Wednesday, August 22, 2012
مهم "زبان فرانسه" است و لاغیر
کمتر از دوهفته دیگه انتخابات مجلس کبکه. دولت فعلی لیبرال به شدت به دلیل فساد مالی زیرفشاره. از طرفی تقریبن تنها حزب غیراستقلال طلب همین حزب لیبرال است. انگلیسی زبانهای کبک موندن بین یک حزب فاسد و همه حزبهای جداییطلب.
از همه بدتر حزب کبک که الان حمایت دانشجوهای شاکی از بالا رفتن هزینهها را دارد. این حزب کبک بدجوری من را یاد وطن میاندازد کافیه جای"زبان فرانسه"را با "دین" عوض کنیم مثل این جملات خانم رئیس حزب:
"پیام باید روشن باشد: در کبک ما به فرانسه زندگی میکنیم، کار میکنیم، و ارتباط برقرار میکنیم"،
یا
."در دو سال اخیر تعداد کسانی که در مغازههای مونترال به فرانسه خوشآمد میگویند از 89 به 74 رسیده"
یکی از اولین کارهایی هم که در راس برنامههاشون قرار دارد این که "بچههای خانوادههای فرانسهزبان حق نخواهند داشت دوران پیشدانشگاهی را به انگلیسی بگذرونند" دلیل؟ "چون باید به سمتی برویم که کارها به فرانسه انجام بشود". حالا بیا برای خانم توضیح بده ببین عزیز من داری راه را برعکس میروی، صنعت را فرانسه کن ملت کار کردن به فرانسه را یاد میگیرند، نه این که آدمهای فرانسه زبان را از کارهای موجود دور کنی.
از آن طرف الان کاناداییها هم دل خوشی از کبک ندارند. یک آمارگیری نشون داده اگر امروز رفراندم بگذارند که آیا کبک را از کانادا بندازیم بیرون؟ تقریبن یک نفر از هر چهار نفر موافقه، یعنی بیهیج تلاشی بیستوپنج درصد. دلیل؟ دولت کانادا در ده سال اخیر بیشترین کمک مالی را بین استانها به کبک کرده ولی هنوز این جماعت ساز جدایی میزنند. بماند که با همه این کمکها هنوز کبک بیشترین میزان بدهی را داره.
اما اینها مهم نیست؛ مهم قرض دولتکبک نیست، بیکاری نیست، شرایط بد درمانی نیست، وضعیت فاجعهبار جادهها نیست. مهم "زبان فرانسه" است.
Subscribe to:
Posts (Atom)