مقدمه بی ربط به متن: دلم برای روزهایی که روزهای وبلاگ بودن تنگ شده. دوره خوبی بود.
- زن و مرد در دهه سوم زندگی هستند؛ هر دو مهاجرین نسل دوم از هند. خانواده زن، مرد را از کلاسی نمیدانند که برای دخترشان مناسب باشد. زن با پافشاری بعد از چندین سال رضایت خانواده را به دست میآورد. زن و مرد قرار است به زودی ازدواج کنند.
مرد و زن در یک محل کار میکنند. مرد همیشه زن را تحقیر میکند "تو چرا همیشه بوی کاری می دی؟"، "چرا نمیدونی چطور لباس بپوشی؟". مرد زن را کنترل میکند. بدون اجازه مرد زن کاری را قبول نمیکند.
زن از مرد در کار موفقتر است. به زن موقعیت کاری بهتری در همان شرکت پیشنهاد میشود. زن برای قبول موقعیت باید از مرد اجازه بگیرد.
صبح روز بعد، مرد برای موقعیت کاری که به زن پیشنهاد شده اعلام آمادگی میکند. شرکت درخواست ترفیع را رد میکند.
زن پیشنهاد ترفیع را رد می کند. زن در حال آماده کردن مراسم ازدواج است. زن بیصبرانه منتظر زندگی مشترک با مرد است. -
مرد و زن در دهه چهار زندگی هستند. هر دو سفیدپوست از نسل مهاجرین قدیمی.
مرد کار میکند؛ زن خانهدار است.
زن زیباست. مرد زیبایی معمولی دارد.
مرد همیشه نگران از دست دادن کار است. از دست دادن کار به معنی از دست دادن خانه است. از دست دادن خانه به معنی از دست دادن زن است. از دست دادن زن به معنی از دست رفتن زندگی رویایی آمریکای شمالی: خانه، ماشین، دو بچه و سگ است.
زن به رابطه جنسی به صورت ابزار نگاه میکند. اگر چمن را کوتاه کردی، استخر را تمیز کردی، بچهها را پارک بردی، شاید... . زن مرد را مسول همه ناکامیهای زندگی میداند. زن زندگی با مرد را دوست ندارد.
مرد از بودن با زن خوشحال است، از داشتن خانواده رویایی آمریکای شمالی. - و این چرخه لعنتی ادامه دارد.
- عادت این روزها شده تبدیل قیمتها به ریال و عذاب وجدان گرفتن. واکنش منفعلانه به یک واقعیت خیلی تلخ.
- شاید رسم هر یکشنبه یک پست رسم بدی نباشد.
موخره بی ربط به متن:
1 comment:
رسم خیلی خوبیه. من استقبال میکنم!
Post a Comment