Friday, May 28, 2004

تقریبا تمام تهران آمدند بیرون، سوار ماشین، پیاده. خیابون ها شلوغِ شلوغ. کارشناس های مختلف هم چیزهای مختلف می گویند، یکی می گوید شب را در فضای باز بمانید، یکی می گوید در خانه بمانید اما هشیار باشید.
نیروی انتظامی تهران اعلام کرده نیرهایش شب به گشت زنی می پردازند تا اگر مردم بخواهند بیرون بمانند امنیتشان تامین باشد.

***
من اول نفهمیدم زلزله آمده، روی بالکن بودم، دیدم شیشه ها می لرزند اومدم به ندا که تو اتاق بود توضیح بدهم نداجان نترس اگر طبقهء پایین محکم قدم بردارند این شیشه ها می لرزند، این رو گفتم و تا گفتم "ببین پس زلزله بیاد چی می شه" که دیدم نگاه ندا روی کامپیوتر ثابت مونده، گفت فکر کنم زلزله است، لوستر را نگاه کردم دیدم به شدت دارد می لرزد و شیشه ها دوباره شروع کردن به لرزیدن. یادم افتاد برادرم خوابه، داد زدم "بیدار شو، زلزله" و رفتم دم اتاقش دیدم نیست. سریع برگشتم پیش ندا، ندا می گفت چی کار کنیم، اول گفتم بیا تو بالکن، (در اون لحظه عقل کل شده بودم) یک دفعه یادم افتاد بدترین جای ممکنه این جا، سریع مانتو پوشیدم رفتیم پایین. آدم های کوچه بیرون بودند و یک سری داشتند ماشین درمی اوردند. ندا می خواست خونه زنگ بزند اما موبایل ها آنتن نمی دادند، همسایه مون می گفت تلفن خونه هم خراب شده (مثل تحویل سال) تا 5-6 دقیقه این طوری بود تا وقتی وضعِ مخابرات نرمال شد.
و بعد تا الان هر کس را می بینی راجع به زلزله حرف می زند. الان آب روی میزم تکون می خورد قلبم تالاپ تالاپ می کند. خیلی حس بدیه، زمین زیر پات که بلرزه هیچ جا نیست که بتونی بهش اعتماد کنی. بیچاره بمی ها.